هرقدر هم بینیات را محکم بگیری، باز هم فایده ندارد. منطقه پر از گاوداری است و بوی نامطبوع پِهِن، ناخواسته تا انتهای ریهها میرود و برمیگردد. دستانداز کوچههای منتهی به مرکز نیز به کمک میآید تا خوابآلودگی یکی از صبحهای آرام ماه رمضان از خاطرت برود و برای بازدید از مرکز ترک اعتیاد اجباری خُلقآباد آماده شوی. اینجا یکی از ١١مرکز مشهد است که معتادان متجاهر یا در اصطلاح عموم، معتادان کارتنخواب را با حکم قضایی، بین یک تا سه ماه در خود جای میدهد. برای بازدیدهای ازپیشتعیینشده، انتظار دیدن چیزی جز نیمه پر لیوان را نمیشود داشت. بااینحال، مدیر تازه منصوبشده مرکز، وعده ادامهیافتن بازدیدها را میدهد. «حسن اعتمادی» صادقانه میگوید که ادعای بهترین بودن را ندارد، درِ مرکز به روی خبرنگاران باز است و هماهنگی لازم برای تسهیل در بازدیدهای سرزده، انجام خواهد شد.
ایستگاه اول: آزمایش و نظافت
١۴سال و ١١ماه و ٣روز پیش، از زندان اعتیاد آزاد شد. بعداز آن، ادامه تحصیل داد و حالا با پشتوانه نظری و عملیای که از اعتیاد دارد، برای خودش کارشناسی خبره به شمار میآید. اسمش را گذاشتهایم «رابط». او همراه ما شده است تا بدانیم از بدو ورود معتاد متجاهر تا ترخیصش چه اتفاقاتی در این کمپ رخ میدهد.
وسط حیاط گلکاریشده کمپ را نشان میدهد و میگوید: اتوبوس اینجا توقف میکند و معتادها را پیاده میکنند. هرچند در شرایطی نیستند که بفهمند دیگران با آنها مودبانه برخورد میکنند یا نه، این از وظیفه ما برای داشتن نگاه انسانی به آنها کم نمیکند. در بدو ورود از معتادان چند آزمایش مثل ایدز و هپاتیت گرفته میشود. آزمایشگاه، همینجا داخل مرکز قرار دارد.
رابط با انگشت، اتاقکی در گوشه حیاط را نشان میدهد. اتاق کوچکی که روی تخته آویخته از دیوارش، روبهروی تعداد پروندههای مرکز، عدد١٣٩ نوشته شده است. از این تعداد ١٢٠نفر متادون دریافت میکنند. حسین ابراهیمی، مسئول ایستگاه پرستاری، توضیح میدهد: هر روز مهمان داریم. گاهی در حد یکیدو نفر، بعضی روزها هم که نیروی انتظامی طرح جمعآوری معتادان را اجرا میکند، بهصورت اتوبوسی. اگر تست بیماری مثبت بود، طبق پروتکل با بیمار برخورد میشود. در برخی بیماریها لازم است فرد از آن مطلع شود و نکاتی را رعایت کند، گاهی هم نیاز نیست بداند.
تا اینجای کار، فرد علاوهبر آزمایش، به حمام فرستاده شده، آرایشگاه رفته و لباس نو دریافت کرده است.
بری برنگردی!
معتاد، تا از سالن شماره یک به بخش بعدی منتقل شود، باید درد ترک جسمی اعتیاد را به جان بخرد؛ مثلا سیدمحمود بیستویکساله که روی صندلی نشسته است و زیاد حال و حوصله حرف زدن ندارد، سه روز است که در این سالن به سر میبرد. سرش را پایین میاندازد و میگوید هرچه دستش آمده، مصرف کرده است؛ تریاک، شیشه، کریستال و... . دوستانش تعریف میکنند او دیشب آنقدر استخواندرد داشته که تا صبح، پاهایش را روی تخت میکوبیده و نگذاشته بقیه درست بخوابند. یکی از بچهها با لبخند میگوید: خب درد دارد دیگر؛ کوکاکولا که نخورده، مواد مصرف کرده.
سالن حدود ٣٠تخت چندطبقه دارد. اهالی پرسروصدایش، متادون صبحشان را دریافت کردهاند و باتوجهبه گذشت چند روز از ورودشان به مرکز، قبراق به نظر میرسند. بلوز و شلوارهای ورزشی مشکی به تن دارند و این لباسهای یکدست و سرهای ماشینشده، چهرههای غالبا کمسنوسالشان را شبیه هم کرده است. روی جیب بلوز هرکدام، کارتی نصب و روی آن، اسامیشان درج شده است.
ملحفههای آبی یکدست، تلویزیون روشن، کتابخانه گوشه اتاق و شوخیهایشان با هم، میگوید بهجز درد ترک اعتیاد، به قاعده نمیباید ناراحتی خاصی را اینجا تجربه کنند. باوجوداین، پاکی، بهترین آرزویی است که بچههای مرکز برای هم دارند و با خنده به هم میگویند: بری برنگردی!
کجای کار میلنگد؟
از کنار واحد مددکاری و دندانپزشکی میگذریم. رابط میگوید: دنداندرد، مشکل شایع معتادان متجاهر است و خدمات دندانپزشکی برای آنها ضروری است. چند نفری زیر سایه درخت نشستهاند و تعدادی، در محوطه قدم میزنند. محمود، مسئول نظافت محوطه است و حسن، از بچههای واحد انتظامات. قوانینی که آنها باید بر آن نظارت داشته باشند از این قبیل است؛ کشیدن سیگار در حیاط آزاد، داخل سالنها ممنوع. ساعت٢ تا ۴عصر خاموشی است و همه باید استراحت کنند. حضور در کلاسهای مددکاری نیز اجباری است.
-اینجا همیشه اینقدر تمیز است؟
یکی از بچههای کمپ سؤالمان را با سؤال جواب میدهد: وقتی مهمان غریبه دارید، بیشتر به سر و وضع خانهتان رسیدگی نمیکنید؟
سالن شماره دو، مخصوص کسانی است که بدنشان سمزدایی شده است؛ مثل امید که ١۵روز از ورودش به مرکز میگذرد. لقمه نانی را با ولع میخورد و بعد که یادش میآید ماه رمضان است، معذرتخواهی میکند که نمیتواند روزه بگیرد. آنطورکه رابط میگوید، پساز قطع مصرف، بهتدریج اشتهای معتادان بهطرز چشمگیری زیاد میشود.
امید، به گذشته خودش میخندد و میگوید: وقتی آمدم اینجا شانههایم خم بود و کمرم قوز داشت. مثل الان نمیتوانستم راست راست راه بروم.
باورش سخت است اینکه جوان قدبلند و سرحالی مثل او، تا یکیدو هفته پیش در یک بیغوله مشغول مصرف مواد بوده است. از آن سختتر، باور این نکته است که شاهد بازگشت او و امثال او به اعتیاد، پساز ترخیص از این مرکز باشیم. کجای کار میلنگد؟ این سؤالی است که از ابتدا تا انتهای بازدید، مدام در ذهن تکرار میشود.
تجربه مسئولیت
سالن بچههای خدمات تقریبا خالی است. هریک مسئولیتی دارند و در میانه روز، سر پستهایشان هستند؛ مسئولیتهای توأم با احترامی که شاید نظیرش را در زندگی عادی تجربه نکردهاند. کسی چه میداند؛ شاید بعداز خروج هم جامعه به آنها اعتماد نکند و تجربه مسئولیتهای اجتماعیشان به همین مرکز خلاصه شود. ابراهیم و دیگر بچههای مجموعه، از اینکه «کارتنخواب» خطاب شوند اکراه دارند. آنها درجریان بازدید، چندبار مستقیم و تلویحی درخواست میکنند در گزارشمان کارتنخواب خطابشان نکنیم و بهجای آن بگوییم «بهبودیافته»، «نجاتیافته» و چیزهایی از این دست.
تلویزیون رنگی روی دیوار، بیاعتنا به اینکه کسی تماشاگرش نیست، بازی پرسپولیس با الجزیره را بازپخش میکند. تصویر امامخمینی(ره) در کتابخانه گوشه سالن و گلدان حُسنیوسفی کوچک پشت پنجره، به فضای سرد و ساکت سالن، بارقهای از امید بخشیده است.
جملهای که موقع خروج روی وایتبرد سالن، نگاه را شکار میکند این است: افتادن در مرداب ننگ نیست؛ ننگ آن است که در مرداب بمانی.
ایستگاه تأسیسات
حسین از آنهایی است که با اصرار خودش، به مرکز برگشته. در سالن تأسیسات، روی میز تعمیر، پیچ و مهرههای تلویزیون قدیمی را باز کرده و حسابی مشغول است. همانطورکه کارش را انجام میدهد، حرف میزند: اعتیاد همهچیز را به باد میدهد. دو سال در عسلویه جوشکاری زیر آب میکردم. بعد که به مشهد آمدم، معتاد شدم. قصهاش دراز است. وقتی معتاد بودم، مثل وحشیها زندگی میکردم. الان برای خودم مغازه و خانه و زندگی دارم. بااینحال باز هم به اینجا بودن و کارکردن وابسته شدهام.
مرتضی، رهجوی دیگری است که با لباسی شبیه خلبانها برای حرفزدن داوطلب میشود. سه ماه از پاکیاش میگذرد. مهندسی برق خوانده و آچارفرانسه مرکز است. به قول خودش وضعش توپ است و نیاز مالی ندارد، اما دلش میخواهد همان زمانی را که قبلا صرف مصرف مواد میکرده، به خدمت در این مرکز بگذراند.
او با انگشت به شقیقهاش اشاره میکند و ادامه میدهد: کارتنخوابی اینجا رسوب کرده؛ اول باید ذهنم را درست کنم.
سخت اما شدنی
حیاط، خلوتتر از قبل است. بچههای مرکز در کلاسی آموزشی شرکت کردهاند. مدرس، یکی از کسانی است که قبلا معتاد بوده و حالا آمده است تا به دیگرانی که امروز، درد دیروز او را دارند، بگوید که رهایی از اعتیاد، سخت اما شدنی است.
دورههای آموزشی دادگستری و مهارتهای زندگی مانند اعتماد بهنفس و نهگفتن، سرفصلهایی است که به گفته مسئول واحد مددکاری به رهجویان آموزش داده میشود.
در انتهای حیاط، دو کارگاه خیاطی دیده میشود. تا به ایستگاه خیاطی برسیم، رابط از توافقهای درحال انجام با خانه صنعت و معدن برای اشتغال معتادان بهبودیافته میگوید، اقدامی که با رفع دغدغه معیشت آنها، احتمال بازگشتشان به اعتیاد را کاهش میدهد.
مسئول کارگاه خیاطی، انتظار آمدنمان را میکشد. با صدایی بم و واژههایی شمرده، درست شبیه یک دوبلور حرفهای صحبت میکند. محمدرضا متولد سال۴١ است و بعداز ٢۵سال اعتیاد به تریاک، سه ماه اخیر را پاک سپری کرده است. از زندگی شخصیاش در همین حد میگوید که قبلا خیاط بوده است، در حرم مطهر او را دستگیر میکنند و به این کمپ میسپارند. اتفاقی که بهزعم او، لطف خدا بوده است و بس.
چشمهای سبز محمدرضا رنگ زندگی دارد. او درحالیکه نمونههایی از لباسهای خوشدوخت کارگاه را نشانمان میدهد، با امید میگوید: به قانون جذب اعتقاد دارم. همیشه به بچههای مرکز گفتهام بهخاطر خانوادههایی که طردمان کردهاند و شغلی که از دست دادهایم، غصه نخورید. اگر ما واقعا درست شده و به راه آمده باشیم، همه اینها بهسمت ما برمیگردد.
وقتی از او میپرسی اوضاع اینجا چطور میگذرد، ابتدا میگوید بهشت است و وقتی تعجبت را میبیند، یک بیت شعر را هم ضمیمه میکند: بهشت آنجاست که آزاری نباشد/ کسی را با کسی کاری نباشد.
یکی از خودمان
دوساعتی از آغاز بازدیدمان میگذرد. تعمیرگاه، واحد بدنسازی، واحد مددکاری و آشپزخانه را رد کردهایم. تیم رسانهای و رابط، خسته به نظر میرسند. بااینحال علی و سیدامیر جلو آمدهاند تا حرفهایشان را بگویند. آنها به این گزارش و شنیدهشدن حرفهایشان امید دارند. حرف هر دو آنها یکی است؛ حمایت مالی. نکتهای که میتوان آن را یکی از پاسخهای سؤال «کجای کارمان میلنگد؟» دانست. علی در دکوراسیون چوبی خبره است و سیدامیر در صافکاری. میگویند اگر بشود وامی برای اشتغالشان دریافت کنند، برای بعداز خروج دغدغهای ندارند. آنها حاضرند مهارتشان را به بقیه معتادان هم یاد بدهند تا با حرفهای آموخته از مرکز ترخیص شوند.
فکر بیکاری و بازگشت به اعتیاد، هر دو آنها را آزار میدهد. دلشان احترام میخواهد و اینکه جامعهای که در اعتیاد آنها بیتقصیر نبوده، اشتباهشان را ببخشد و آنها را یکی از خودش بداند.
ایستگاه اول: آزمایش و نظافت
١۴سال و ١١ماه و ٣روز پیش، از زندان اعتیاد آزاد شد. بعداز آن، ادامه تحصیل داد و حالا با پشتوانه نظری و عملیای که از اعتیاد دارد، برای خودش کارشناسی خبره به شمار میآید. اسمش را گذاشتهایم «رابط». او همراه ما شده است تا بدانیم از بدو ورود معتاد متجاهر تا ترخیصش چه اتفاقاتی در این کمپ رخ میدهد.
وسط حیاط گلکاریشده کمپ را نشان میدهد و میگوید: اتوبوس اینجا توقف میکند و معتادها را پیاده میکنند. هرچند در شرایطی نیستند که بفهمند دیگران با آنها مودبانه برخورد میکنند یا نه، این از وظیفه ما برای داشتن نگاه انسانی به آنها کم نمیکند. در بدو ورود از معتادان چند آزمایش مثل ایدز و هپاتیت گرفته میشود. آزمایشگاه، همینجا داخل مرکز قرار دارد.
رابط با انگشت، اتاقکی در گوشه حیاط را نشان میدهد. اتاق کوچکی که روی تخته آویخته از دیوارش، روبهروی تعداد پروندههای مرکز، عدد١٣٩ نوشته شده است. از این تعداد ١٢٠نفر متادون دریافت میکنند. حسین ابراهیمی، مسئول ایستگاه پرستاری، توضیح میدهد: هر روز مهمان داریم. گاهی در حد یکیدو نفر، بعضی روزها هم که نیروی انتظامی طرح جمعآوری معتادان را اجرا میکند، بهصورت اتوبوسی. اگر تست بیماری مثبت بود، طبق پروتکل با بیمار برخورد میشود. در برخی بیماریها لازم است فرد از آن مطلع شود و نکاتی را رعایت کند، گاهی هم نیاز نیست بداند.
تا اینجای کار، فرد علاوهبر آزمایش، به حمام فرستاده شده، آرایشگاه رفته و لباس نو دریافت کرده است.
بری برنگردی!
معتاد، تا از سالن شماره یک به بخش بعدی منتقل شود، باید درد ترک جسمی اعتیاد را به جان بخرد؛ مثلا سیدمحمود بیستویکساله که روی صندلی نشسته است و زیاد حال و حوصله حرف زدن ندارد، سه روز است که در این سالن به سر میبرد. سرش را پایین میاندازد و میگوید هرچه دستش آمده، مصرف کرده است؛ تریاک، شیشه، کریستال و... . دوستانش تعریف میکنند او دیشب آنقدر استخواندرد داشته که تا صبح، پاهایش را روی تخت میکوبیده و نگذاشته بقیه درست بخوابند. یکی از بچهها با لبخند میگوید: خب درد دارد دیگر؛ کوکاکولا که نخورده، مواد مصرف کرده.
سالن حدود ٣٠تخت چندطبقه دارد. اهالی پرسروصدایش، متادون صبحشان را دریافت کردهاند و باتوجهبه گذشت چند روز از ورودشان به مرکز، قبراق به نظر میرسند. بلوز و شلوارهای ورزشی مشکی به تن دارند و این لباسهای یکدست و سرهای ماشینشده، چهرههای غالبا کمسنوسالشان را شبیه هم کرده است. روی جیب بلوز هرکدام، کارتی نصب و روی آن، اسامیشان درج شده است.
ملحفههای آبی یکدست، تلویزیون روشن، کتابخانه گوشه اتاق و شوخیهایشان با هم، میگوید بهجز درد ترک اعتیاد، به قاعده نمیباید ناراحتی خاصی را اینجا تجربه کنند. باوجوداین، پاکی، بهترین آرزویی است که بچههای مرکز برای هم دارند و با خنده به هم میگویند: بری برنگردی!
کجای کار میلنگد؟
از کنار واحد مددکاری و دندانپزشکی میگذریم. رابط میگوید: دنداندرد، مشکل شایع معتادان متجاهر است و خدمات دندانپزشکی برای آنها ضروری است. چند نفری زیر سایه درخت نشستهاند و تعدادی، در محوطه قدم میزنند. محمود، مسئول نظافت محوطه است و حسن، از بچههای واحد انتظامات. قوانینی که آنها باید بر آن نظارت داشته باشند از این قبیل است؛ کشیدن سیگار در حیاط آزاد، داخل سالنها ممنوع. ساعت٢ تا ۴عصر خاموشی است و همه باید استراحت کنند. حضور در کلاسهای مددکاری نیز اجباری است.
-اینجا همیشه اینقدر تمیز است؟
یکی از بچههای کمپ سؤالمان را با سؤال جواب میدهد: وقتی مهمان غریبه دارید، بیشتر به سر و وضع خانهتان رسیدگی نمیکنید؟
سالن شماره دو، مخصوص کسانی است که بدنشان سمزدایی شده است؛ مثل امید که ١۵روز از ورودش به مرکز میگذرد. لقمه نانی را با ولع میخورد و بعد که یادش میآید ماه رمضان است، معذرتخواهی میکند که نمیتواند روزه بگیرد. آنطورکه رابط میگوید، پساز قطع مصرف، بهتدریج اشتهای معتادان بهطرز چشمگیری زیاد میشود.
امید، به گذشته خودش میخندد و میگوید: وقتی آمدم اینجا شانههایم خم بود و کمرم قوز داشت. مثل الان نمیتوانستم راست راست راه بروم.
باورش سخت است اینکه جوان قدبلند و سرحالی مثل او، تا یکیدو هفته پیش در یک بیغوله مشغول مصرف مواد بوده است. از آن سختتر، باور این نکته است که شاهد بازگشت او و امثال او به اعتیاد، پساز ترخیص از این مرکز باشیم. کجای کار میلنگد؟ این سؤالی است که از ابتدا تا انتهای بازدید، مدام در ذهن تکرار میشود.
تجربه مسئولیت
سالن بچههای خدمات تقریبا خالی است. هریک مسئولیتی دارند و در میانه روز، سر پستهایشان هستند؛ مسئولیتهای توأم با احترامی که شاید نظیرش را در زندگی عادی تجربه نکردهاند. کسی چه میداند؛ شاید بعداز خروج هم جامعه به آنها اعتماد نکند و تجربه مسئولیتهای اجتماعیشان به همین مرکز خلاصه شود. ابراهیم و دیگر بچههای مجموعه، از اینکه «کارتنخواب» خطاب شوند اکراه دارند. آنها درجریان بازدید، چندبار مستقیم و تلویحی درخواست میکنند در گزارشمان کارتنخواب خطابشان نکنیم و بهجای آن بگوییم «بهبودیافته»، «نجاتیافته» و چیزهایی از این دست.
تلویزیون رنگی روی دیوار، بیاعتنا به اینکه کسی تماشاگرش نیست، بازی پرسپولیس با الجزیره را بازپخش میکند. تصویر امامخمینی(ره) در کتابخانه گوشه سالن و گلدان حُسنیوسفی کوچک پشت پنجره، به فضای سرد و ساکت سالن، بارقهای از امید بخشیده است.
جملهای که موقع خروج روی وایتبرد سالن، نگاه را شکار میکند این است: افتادن در مرداب ننگ نیست؛ ننگ آن است که در مرداب بمانی.
ایستگاه تأسیسات
حسین از آنهایی است که با اصرار خودش، به مرکز برگشته. در سالن تأسیسات، روی میز تعمیر، پیچ و مهرههای تلویزیون قدیمی را باز کرده و حسابی مشغول است. همانطورکه کارش را انجام میدهد، حرف میزند: اعتیاد همهچیز را به باد میدهد. دو سال در عسلویه جوشکاری زیر آب میکردم. بعد که به مشهد آمدم، معتاد شدم. قصهاش دراز است. وقتی معتاد بودم، مثل وحشیها زندگی میکردم. الان برای خودم مغازه و خانه و زندگی دارم. بااینحال باز هم به اینجا بودن و کارکردن وابسته شدهام.
مرتضی، رهجوی دیگری است که با لباسی شبیه خلبانها برای حرفزدن داوطلب میشود. سه ماه از پاکیاش میگذرد. مهندسی برق خوانده و آچارفرانسه مرکز است. به قول خودش وضعش توپ است و نیاز مالی ندارد، اما دلش میخواهد همان زمانی را که قبلا صرف مصرف مواد میکرده، به خدمت در این مرکز بگذراند.
او با انگشت به شقیقهاش اشاره میکند و ادامه میدهد: کارتنخوابی اینجا رسوب کرده؛ اول باید ذهنم را درست کنم.
سخت اما شدنی
حیاط، خلوتتر از قبل است. بچههای مرکز در کلاسی آموزشی شرکت کردهاند. مدرس، یکی از کسانی است که قبلا معتاد بوده و حالا آمده است تا به دیگرانی که امروز، درد دیروز او را دارند، بگوید که رهایی از اعتیاد، سخت اما شدنی است.
دورههای آموزشی دادگستری و مهارتهای زندگی مانند اعتماد بهنفس و نهگفتن، سرفصلهایی است که به گفته مسئول واحد مددکاری به رهجویان آموزش داده میشود.
در انتهای حیاط، دو کارگاه خیاطی دیده میشود. تا به ایستگاه خیاطی برسیم، رابط از توافقهای درحال انجام با خانه صنعت و معدن برای اشتغال معتادان بهبودیافته میگوید، اقدامی که با رفع دغدغه معیشت آنها، احتمال بازگشتشان به اعتیاد را کاهش میدهد.
مسئول کارگاه خیاطی، انتظار آمدنمان را میکشد. با صدایی بم و واژههایی شمرده، درست شبیه یک دوبلور حرفهای صحبت میکند. محمدرضا متولد سال۴١ است و بعداز ٢۵سال اعتیاد به تریاک، سه ماه اخیر را پاک سپری کرده است. از زندگی شخصیاش در همین حد میگوید که قبلا خیاط بوده است، در حرم مطهر او را دستگیر میکنند و به این کمپ میسپارند. اتفاقی که بهزعم او، لطف خدا بوده است و بس.
چشمهای سبز محمدرضا رنگ زندگی دارد. او درحالیکه نمونههایی از لباسهای خوشدوخت کارگاه را نشانمان میدهد، با امید میگوید: به قانون جذب اعتقاد دارم. همیشه به بچههای مرکز گفتهام بهخاطر خانوادههایی که طردمان کردهاند و شغلی که از دست دادهایم، غصه نخورید. اگر ما واقعا درست شده و به راه آمده باشیم، همه اینها بهسمت ما برمیگردد.
وقتی از او میپرسی اوضاع اینجا چطور میگذرد، ابتدا میگوید بهشت است و وقتی تعجبت را میبیند، یک بیت شعر را هم ضمیمه میکند: بهشت آنجاست که آزاری نباشد/ کسی را با کسی کاری نباشد.
یکی از خودمان
دوساعتی از آغاز بازدیدمان میگذرد. تعمیرگاه، واحد بدنسازی، واحد مددکاری و آشپزخانه را رد کردهایم. تیم رسانهای و رابط، خسته به نظر میرسند. بااینحال علی و سیدامیر جلو آمدهاند تا حرفهایشان را بگویند. آنها به این گزارش و شنیدهشدن حرفهایشان امید دارند. حرف هر دو آنها یکی است؛ حمایت مالی. نکتهای که میتوان آن را یکی از پاسخهای سؤال «کجای کارمان میلنگد؟» دانست. علی در دکوراسیون چوبی خبره است و سیدامیر در صافکاری. میگویند اگر بشود وامی برای اشتغالشان دریافت کنند، برای بعداز خروج دغدغهای ندارند. آنها حاضرند مهارتشان را به بقیه معتادان هم یاد بدهند تا با حرفهای آموخته از مرکز ترخیص شوند.
فکر بیکاری و بازگشت به اعتیاد، هر دو آنها را آزار میدهد. دلشان احترام میخواهد و اینکه جامعهای که در اعتیاد آنها بیتقصیر نبوده، اشتباهشان را ببخشد و آنها را یکی از خودش بداند.