شهرآرا آنلاین - فاطمه شوشتری/ امروزِ روز اگر به سراغ محله و کوچه پسکوچههای قدیمی بروید، هرکدامشان زبان گویای خاطرات و آدمهای یک دوره هستند. افرادی که بعد از مدتی بسته به زندگی و کارشان به یک یا چند خصلت شناخته میشدند و نامشان ماندگار میشد. برای همین کافی است یک به یک اسامی محلات قدیمی شهر را در ذهنتان مرور کنید، مکانهایی را پیدا میکنید که تاریخچه اسامیشان به اهالی چند نسل گذشته و قدیمیشان برمیگردد. کوچه دکتر نصیریان یکی از همین محلههاست. کوچهای در دل خیابان نوغان که مشهدیهای قدیم آن را به واسطه دکتر نصیریان و مطبش میشناسند.
« دکتر محمد نصیریان» جزو نخستین پزشکان ایران بود که بعد از گذراندن دوره بهداری؛ دوره تکمیلی پزشکی خود را با پذیرفته شدن در دانشگاه فردوسی در مشهد گذراند و به استخدام بیمارستان آمریکاییها درآمد و بعد از مدت کوتاهی در اوایل سالهای دهه30شمسی نخستین مطب را در خیابان چهارم نوغان راه انداخت. محکمهای که علاوه بر درمانگاه، خیریه هم محسوب میشد؛ چرا که دکتر نصیریان معتقد بود تا جایی که میتواند باید دست نیازمندان را بگیرد. از همین رو علاوه بر ویزیت رایگان بیبضاعتها، به آنها رایگان دارو میداد و بینشان بستههای غذایی توزیع میکرد.
نصیریان حتی برای کمک بیشتر به مردم مشهد؛ نخستین بار دفترچههایی مشابه دفترچههای درمان امروزی راه انداخت که این دفترچهها به بیماران مطب تعلق میگرفت تا هر زمان بیمار شدند و دست و بالشان خالی از پول بود بتوانند با ارائه آن، رایگان درمان شوند و دارو بگیرند. قدیمیهای نوغان هنوز هم خوب به خاطر دارند که دکتر با همین روحیه چندین بیبضاعت را با خرید مسکن، خانهدار کرد. او در بیش از نیم قرن پزشکی گمنام تلاش کرد و با همین خدمات باعث شد تا نامش باگذشت 13سال از فوتش همچنان در نوغان و بین مردم زنده بماند. سال 1384بود که دنیای پزشکی یکی از سمبلهای اخلاقش را از دست داد؛ نصیریانی که همیشه تأکید میکرد رابطه با بیمار باید دوستانه باشد، نه مادی و او آمده تا با خلق خوش باری از دوش مردم بردارد.
همین گشادهدستیهای دکتر و نامی که هنوز از او در بین مردم پابرجاست، بهانهای شد تا پای صحبت طاهره، سیمین و نسرین، دخترهای دکتر محمد نصیریان، بنشینیم و آنها از پدری بگویند که توصیه همیشگیاش این بود: فراموش نکنیم اصل محبتکردن است.

آشنایی با دکتر محمد نصیریان
محمد نصیریان سال 1299 در تهران متولد شد. محمود، پدرش، از تاجرهای پایتخت بود که در بازار بزرگ تهران حجره داشت. او که خودش باسواد بود فرزندانش را هم پی تحصیل فرستاد و از بین آنها، محمد، پزشک شد. محمد نصیریان بعد از گذراندن دوره بهداری برای تحصیل در رشته پزشکی عمومی در دانشگاه فردوسی وارد مشهد و سال 1334 از این دانشگاه دانشآموخته شد. همزمان با دانشآموختگی کتابی از 70پزشک نخست ایران منتشر شد که نام او در کنار دکتر یغمایی و شیبانی آمد.
دکتر نصیریان در اواخر دوران تحصیلش به استخدام بیمارستان آمریکاییهای مشهد درآمد و در این شهر ماندگار شد. چند سال در این بیمارستان کار کرد و در سال1335 نخستین مطب را در خیابان نوغان با تابلوی پزشک عمومی، اطفال و چشم راه انداخت. مطبی 2 طبقه در کوچه چهارم. طبقه اول با 4 اتاق(پزشک، انتظار، تزریقات و آذوقه) و طبقه دوم هم با چند اتاق دیگر که ویژه زائران بود. عباس، منشی مطب، علاوه بر ویزیت بیماران وظیفه داشت زائران بیبضاعت را که محلی برای خواب نداشتند، شناسایی کند و رایگان در طبقه بالای مطب جا بدهد.
چند ماه بیشتر از حضور دکتر در این محل نگذشته بود که کوچه چهارم نوغان نام دکتر نصیریان را گرفت. بعد از آن شهربانی تابلویی در ورودی این کوچه نصب کرد و کوچه را به نام او زد. البته خانه دکتر در خیابان مهدیه، پشت باغ نادری بود. در ورودی این کوچه هم تابلوی کوچکی نصب شده بود که روی آن نام و تخصص دکتر نوشته شده بود.
دکتر نصیریان در حیاط منزلش هم اتاقی برای بیماران داشت؛ به این صورت که اگر بیماری در روز تعطیل یا حتی شب مراجعه میکرد، بیمنت پذیرش و در همان اتاق درمان میشد.
دکتر نصیریان در طول بیش از 50دهه پزشکی کردن با وجود داشتن خانواده پرجمعیت که شامل 8فرزند میشد، صدها خانواده را تحتپوشش خودش قرار داد؛ طوریکه بخش زیادی از درآمدش صرف مایحتاج این خانوادهها میشد. او حتی وصیت کرد تا بعد از مرگش حدود یکسوم اموالش صرف نیازمندان شود.
خالق دفترچه درمان
ما بچهها چندان در جریان کارهای خیرخواهانه پدرم نبودیم. چرا که همیشه خودش میگفت به مردم کمک کنید، اما هیچوقت کمکتان را داد نزنید. به دلیل همین خود ما هم بعد از فوت آقاجان با مراجعههایی که به مطب ادامه داشت و چیزهایی که عباس منشیاش تعریف میکرد با بیشتر این کارها آشنا شدیم. پدرم در این راه برای اینکه کمی رنگ امید به چهرههای مردم نیازمند ببخشد تا میتوانست از درآمد پزشکیاش برای رفاه حال آنها خرج میکرد. در همان سالهای ابتدایی که مطب را راه انداخت و با سیل مردم فقیر نیازمندِ درمان آشنا شد، خودش دفترچههایی؛
مشابه دفترچههای درمان امروزی ابداع کرد که براساس آن بیماران را رایگان درمان میکرد. به این صورت که بیمار بعد از یکبار مراجعه به مطب در صورت نیازمند
شناخته شدن دفترچه میگرفت تا در نوبتهای بعدی مراجعه نیاز نباشد برای بیپولیاش توضیح بدهد.
بیماران نیازمند در مطب دکتر نصیریان علاوه بر پرداخت نکردن ویزیت، داروهای رایگان هم میگرفتند. به دلیل همین خدمات رایگان مطب دکتر در 2نوبت صبح یعنی 8 تا 2 و 3 بعدازظهر و بعدازظهر یعنی 17 تا21و 22شب باز و البته همیشه شلوغ بود.
از توزیع بستههای غذایی تا فراهم کردن جهیزیه نیازمندان
آقاجان همیشه میگفت بیشتر از آنکه از بیماری مردم رنج ببرم، از فقر آنها ناراحتم. به همین دلیل مطب را که در خیابان نوغان خرید، ساختمانش را به هم زد و دستور ساخت چند اتاق داد. یکی از این اتاقها محل ذخیره آذوقه شد. هر سال در چند نوبت به صورت کلی سفارش خرید برنج، انواع حبوبات، روغن و گوشت میداد. برنج و حبوبات که میرسید؛ همه بستهبندی و به اتاق آذوقه مطب منتقل میشد.
بیمارهایی که دفترچه داشتند و رایگان درمان میشدند و همچنین بیمارهای فاقد دفترچه که نیازمند بودند بعد از مراجعه به مطب، نامشان به وسیله عباس در دفتر ثبت و بسته آذوقه شامل برنج، حبوبات، روغن و گوشت میگرفتند. البته گوشت چون فاسد میشد از قبل خریداری نمیشد. رو به روی مطب آقاجان گوشت فروشی بود. فردی که بسته آذوقه میگرفت با برگه دستنویس آقاجان به قصابی میرفت و سهمیه گوشتش را میگرفت؛ در صورت تعطیل بودن مغازه، پول میزان سهمیه گوشت به فرد پرداخت میشد تا از مغازه دیگری در شهر تهیه کند.
علاوه بر این موارد که به صورت ثابت و ماهانه به نیازمندان تعلق میگرفت، دکتر تهیه بخشی از جهیزیه بسیاری از نیازمندان را هم عهدهدار میشد. گویا در حیاط خانه دکتر اتاقی پر از بخاری، اجاقگاز، فرش و لوازم بزرگ آشپزخانه بود که سالانه به نوبت چند زوج بیبضاعت با گرفتن آن سر خانه و زندگیشان میرفتند.
پول تحصیل میداد تا بیسواد کم شود
تعداد خواهر و برادرها زیاد بود. با وجود این آقاجان تفاوتی بینمان قائل نمیشد، حتی در تحصیل. البته این حساسیت فقط روی بچههای خودش نبود، بلکه روی بچههای بیبضاعت هم بود. هر سال با آغاز سال تحصیلی، فهرستی از دانشآموزان که دوست داشتند تحصیل کنند، اما بیپول بودند، تهیه میکرد. همزمان با خرید مدرسه برای ما از همان نوع برای این بچهها هم خرید میکرد. این لوازم تحریر بستهبندی میشد و خانوادهها از مطب تحویل میگرفتند.
البته آقاجان در دهه40 و 50 برای تعدادی از افراد که به مطبش مراجعه میکردند و بیبضاعت بودنشان هم ثابت شده بود، در محدوده طلاب خانه خرید. این اواخر عمر هم خواب دیده بود که مردم یکی از شهرهای خراسان تشنه هستند. خواب رابرای ما دخترها تعریف کرد و گفت که قصد دارد برای این شهر چند آبسردکن بخرد. این وسایل خریداری و برای نصب به آن شهر ارسال شد.
پدر سر زائو هم میرفت
خانهمان پشت باغ نادری بود که سرکوچه تابلوی کوچکی روی دیوار با نام و تخصص آقاجان داشت. به همین دلیل مردم زیادی میدانستند خانهمان کجاست. در روزهای تعطیل و حتی نصف شب اگر کسی بیمار بد احوال داشت در خانه میآمد. آقاجان هم داخل حیاط برای خودش اتاقی درست کرده بود تا مزاحمتی برای خانواده ایجاد نشود. شاید باورتان نشود که در تمام سالها هیچوقت ندیدیم پدرم به دلیل آمدن بیمار در خانه ناراحت شود.
حتی چندین بار پیش آمد که ساعت2 و 3 نیمه شبدر خانه را زدند و بیمار آوردند، اما بازهم آقاجان روی خوش نشان داد.دورانی هم آقاجان سر زائو میرفت.
بهویژه زائوهایی که دچار مشکل میشدند. در محل زندگیمان هم بسیاری از بچهها را آقاجان به دنیا آورد. خوب یادم هست که چند تا از بچههای یکی از مشاهیر که از دوستان خانوادگیمان هم محسوب میشد با کمکهای آقاجان به دنیا آمدند.
بخشش یکسوم اموال
آقاجان روی اخلاق نیکو همیشه تأکید میکرد. خودش هم، مهربان بود و با مردم کوچه و بازار هم همینطور برخورد میکرد.
این اواخر که قلبش را عمل کرده بود و دوست داشت پیاده تا مطب برود از در خانه تا خود مطب به هرکس میشناخت، سلام میداد و احوالپرسش میشد و فرقی هم نمیکرد آن فرد کارتنجمعکن باشد یا دکتر و مهندس. البته با کارگرهای خانه هم خیلی مهربان بود. هیچوقت نشد قبل از کارگر خانه غذا بخورد. همیشه میگفت اول باید کارگرها از خودشان پذیرایی کنند بعد ما غذا بخوریم.
حتی روی حرف زدنمان هم حساسیت نشان میداد و اجازه نمیداد پشت سر کسی صحبت کنیم یا فردی را قضاوت کنیم.
علاوه بر اینها آقاجان 100تخته فرش خریده بود که مختص مراسمهای مذهبی بود. هر سال در اعیاد یا ایام محرم و صفر و رمضان که میخواست مراسم بگیرد، این تخته فرشها را از زیرزمین درمیآورد و کل حیاط را فرش میکرد و در خانه روضه برپا میکرد. معتقد به برکت این مراسمها بود.
آقاجان هیچوقت دست از کار نکشید. همان روز هم که متوجه فوتش شدیم، در مطب 33بیمار داشت. بیمارهایی که از صبح تا ظهر منتظر دکتر بودند. بعد از فوتش هم وقتی وصیتنامهاش را باز کردیم، از روی نوشتههای خودش متوجه شدیم کلی نیازمند از محل درآمد آقاجان زندگی میگذراندند. نیازمندهایی که آقاجان وصیت کرده بود تا حدود یکسوم اموالش را صرف آنها بعد از فوتش کنیم.
درختهای توت به یادگار مانده جاده ازغد
آقاجان عاشق گل و گیاه بود. به هرجا هم میرسید و اجازه داشت درخت میکاشت. حیاط خانه خودمان که بزرگ بود با درختکاریهای آقاجان تبدیل به جنگل شده بود، علاوه بر این مسیر ترددمان به باغ مادرم که در نزدیکی روستای ازغد بود با درختکاری پدرم سبز شد. هنوز هم اگر از جاده امامزاده یاسر و ناصر به این روستا بروید درختهای توتی را که پدرم در این مسیر کاشته است، میبینید.