شهرآرا آنلاین - حسین برادران فر| برای سالیان متمادی، منطقه توس امروز شامل چند روستای کوچک و بزرگ بود که ساکنان آنها از کمبود امکانات رفاهی، راههای دسترسی، نبود وسایل نقلیه عمومی، امکانت درمانی و تحصیلی، ناامنی و ستم اربابان به تنگ آمده بودند. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شهر توس، گام در مسیر آبادانی گذاشت. 22سال پیش و در جریان بازدید رهبر معظم انقلاب، از مقبره فردوسی، فعالیتهای انجامشده در توس را شایسته مقام آن شاعر بزرگ و شهروندان توس ندانسته و خواستار عزم جدی مسئولان برای پیشرفت و آبادانی توس شدند. از آن زمان حرکت رو به جلو در توس سرعت گرفت تا اینکه نقطه عطفی در تاریخ توس رخ داد. در سال1392 با تأیید شورای عالی شهرسازی توس بهعنوان ناحیه3 شهری ضمیمه منطقه12 مشهد شد. قدمها محکمتر از همیشه و با جدیت برداشته میشود. شهرداری منطقه12، فعالیتهای عمرانی در توس را آغاز میکند. کاربریهای خدماتی مانند درمانگاه، مدرسه و مسجد شکل میگیرد، آسفالت کوچهها و خیابانها آغاز میشود و در رأس همه آنها کمیسیون عمران توس در شورای اسلامی شکل گرفته و به چرخ آبادانی در توس سرعت میبخشد. در چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی و به گواه شهروندان، شهر توس دیگر آن مجموعه روستاهای دورافتاده، ناامن، بدون امکانات که مردم آن در زیر پوتین استبداد و جور، در رنج و عذاب بودند، نیست. امروز به مدد انقلاب اسلامی مردم توس جزئی از شهر مشهد محسوب میشوند و مانند هر شهروند مشهدی از امکانات و پیشرفت برخوردارند. امروز شهر توس به برکت انقلاب دارای آب، برق، گاز، درمانگاه و مدرسه است، امروز دیگر وسایل نقلیه عمومی به اندازه کافی و در مسیرهای مختلف به توس تردد میکنند. امروز دیگر خبری از خانها، لاتها و عربدهکشیهای آنان نیست، امنیت بهعنوان مهمترین عامل پیشرفت و زندگی آرام برقرار است و با وجود کمبودها پیشرفتهای انقلاب شمارشنشدنی و انکارناشدنی است. آرامگاه فردوسی که مظهر زیبایی، شکوه و عظمت توس است، در حال مرمت و بازسازی است. پارک جلوخان آرامگاه در حال احداث است. پروژه احداث رودپارک در حاشیه کشفرود، اتصال ریلی توس به پروژه قطار شهری مشهد، پارک خطی بولوار شاهنامه، عملیات احیای برج و باروی توس و چند ده پروژه عمرانی دیگر که در دست بررسی و انجام است. امروز شهر توس و آرامگاه فردوسی یکی از 55اثر موقت یونسکو برای ثبت جهانی است و پیشبینی میشود تا در سالهای پیشرو، سالیانه 5میلیون نفر از توس بازدید کنند که این میتواند پتانسیل اقتصادی بزرگی برای توس باشد. به مناسبت دهه فجر گفتوگوی دوستانهای با چند نفر از انقلابیون منطقه انجام داده، خاطرات و نظرات آنها را از اوضاع و احوال دیارشان در دوران پیش و بعد از انقلاب و حضورشان در راهپیماییهای سال 1357 جویا شدیم.
نظام زور ارباب و رعیتی
محمدرضا کوشکی سال1335در محله فردوسی به دنیا آمده است. سالهای کودکی او همراه با سختی، تنگدستی و ظلم نظام ارباب و رعیتی بوده است، روزهایی که فراموش نخواهند شد.
کوشکی در توضیح این مطلب میگوید: با وجود اصلاحات ارضی که شاه به دستور اربابش آمریکا انجام داده بود، بیشتر زمینهای مرغوب روستا در اختیار ارباب ده قرار داشت، به همین دلیل رعایایی که در ظاهر صاحب زمین شده بودند، به دلایل مختلف توان تأمین معیشت خود را نداشتند و از روی ناچاری دوباره به ارباب متوسل میشدند تا زمینی دراختیار آنان قرار بدهد. در آن سالها ارباب ده مالک جان، مال و ناموس مردم و همه کاره ده بود. اربابان در ازای حقوق بخور و نمیر از محصول زمین رعایا را به بیگاری میگرفتند، تمام خانواده حتی کودکان خردسال از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب روی زمین اربابیکار میکردند. کودکان 7و8ساله در سرمای زمستان و با وجود زمین یخزده مجبور به کندن و جمعآوری چغندر بودند. هرکس هم به خاطر سردی و مریضی توان آمدن به سر زمین را نداشت، در بهترین شرایط ارباب از سهم سالانه (جو وگندم) رعیت کم میکرد و رعیت بینوا نیز از ترس گرسنه ماندن خانوادهاش با همان وضعیت بیماری و ضعف مجبور به آمدن سر زمین و کارکردن بود. اگر رعیتی دستورات ارباب را اجابت نمیکرد، مشاور ارباب به همراه چند نفر دیگر از نوکران ارباب به درخانه رعیت بیچاره میرفت و بعد از دادن چند فحش آبدار با ضرب شلاق و کتک رعیت بیچاره را از خانه بیرونکرده و به سر زمین میبرد. بدترین شکل مجازات سرپیچی از حکم ارباب نفی روستا بود. این روش بدترین و ناجوانمردانهترین روش تنبیه نظام ارباب و رعیتی بود، در این روش ارباب رعیت خاطی و خانوادهاش را از روستا بیرون میکرد. رعیت بیچاره نیز روستا به روستا راه میرفت، تا جایی برای سکونت پیدا کند، اما چون بیشتر اربابهای روستاهای اطراف با یکدیگر قوم و خویش و آشنا بودند، از پذیرفتن این رعیت بیچاره و خانوادهاش امتناع میکردند و این رعیت بیچاره مجبور بود از شهر خود کوچ کرده و در شهر و دیار دیگری ساکن شود، تا بتواند نان و غذایی برای خانوادهاش پیدا کند. بیشتر اربابها انسانهای سنگدل و بیرحمی بودند و با مردم روستا مثل حیوانات رفتار میکردند. یک روز که به همراه پدرم به یکی از روستاهای اطراف بولوار شاهنامه رفته بودیم، اعلام کردند که ارباب ده میخواهد رعیتی را تنبیه کند، به همراه پدر وارد باغ اربابی وسیعی شدیم، نوکران ارباب رعیت را آورده و به درختی بستند، بعد از چند دقیقه ارباب ده، باشلاق چرمی وارد شد و شروع به شلاقزدن رعیت کرد، به قدری به این رعیت شلاق زد که از نفس افتاد و روی صندلی نشست. جرم این کارگر این بود که یک بغل علوفه بدون اجازه ارباب برای گوسفندانش چیده بود. خدا را شکر این نظام ظالمانه به برکت انقلاب اسلامی از بین رفت و حالا همان اربابها و فرزندانشان جرئت کوچکترین توهینی به رعیت و روستاییان ندارند. انقلاب اسلامی برای ما روستاییان منشأ خیر و برکت بود و کوتاهشدن دست اربابان از سفره مردم بهترین هدیه انقلاب به کشاورزانی چون من بود.
دستهای خونین
قدرتا...رحمانی، یکی از ساکنان قدیمی محله فردوسی و انقلابیون فعال دوران انقلاب است و در بیشتر راهپیماییهای سال1357 حضور داشته است.
رحمانی در توضیح این مطلب میگوید: اولین جرقه انقلاب در محله فردوسی توسط شیخی به نام اصغری زده شد. یک شب بعد از تمامشدن نماز، اصغری بالای منبر رفت و درباره وقایع و اتفاقاتی که در تهران و شهرهای دیگر رخ داده بود صحبت کرد و در پایان با بیان جمله سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن، از مردم محله فردوسی خواست که بر ضد رژیم شاه قیام کنند. اعلامیهای از حضرت امام خمینی نیز در همان مجلس پخش و خوانده شد. از همین زمان بود که عدهای از جوانان محله از جمله شهید آراسته و شهید عرفانی شروع به نوشتن شعار و پخش تبلیغات در بین روستاهای مختلف منطقهکردند. با آغاز سال1357و گسترش اعتراضهای عمومی، هماهنگیهای لازم انجام میشد و تعداد زیادی از انقلابیون روستای فردوسی و روستاهای اطراف سوار کامیون و یک خودرو سواری قدیمی که متعلق به یکی از اهالی بود میشدیم و به طرف شهر حرکت میکردیم. میدان شهدا پیاده شده و بعد از پیوستن به دیگر انقلابیون به راهپیمایی میپرداختیم. نیروهای امنیتی رژیم که متوجه شده بودند بیشتر این تظاهرکنندگان از روستاهای اطراف برای راهپیمایی میآیند، نیروهای خود را در مسیر جادههای منتهی به شهر مستقر کرده بودند تا مانع ورود روستاییان به شهر شوند، به همین دلیل عدهای از انقلابیون روستا بعد از راهپیمایی به خانه اقوام و دوستانی که در شهر داشتند میرفتند. برای بازگشت به روستا ناچار باید در هنگام شب و از مسیرهای فرعی، خاکی و سنگلاخی حرکت کرده و هرطوری بود خودمان را به روستا میرساندیم و مجدد همین مسیر را برای رفتن به شهر و شرکت در راهپیمایی میگذراندیم. خاطره زیاد است که یکی از آنها فراموشنشدنی هستند. در یکی از همین راهپیماییها که از سمت میدان شهدا به طرف استانداری در حال حرکت بودیم، نیروهای امنیتی با شلیک اسلحه به تعقیب تظاهرکنندگان پرداختند، من و چند نفر دیگر از جمله یک پیرمرد به داخل کوچه فرعی فرارکردیم، گاردیها هم درحال تعقیب ما بودند، ناگهان صدای شلیک چندگلوله آمد و پیرمردی که همراه ما بود به زمین افتاد، گاردیها تعقیب ما را رهاکرده و بازگشتند، ما نیز به سرعت خودمان را به پیرمرد رساندیم، پیرمرد هنوز زنده و درحال جان دادن بود، درآخرین لحظه با صدای خفهایگفت: انقلاب پیروز....
دیدن این صحنه برای ما چند نفرکه شاهد این ماجرا بودیم، بسیار تأثرانگیز بود. یکی از همراهان ما درحالی که اشک میریخت، هر دو دستش را به خون بدن پیرمرد آغشتهکرد و درحالی که شعار این است جنایت پهلوی را سر میداد به راهپیمایان پیوست، ما چند نفر نیز به دنبال او وارد خیابان شدیم.
امکانات خدماتی در حدِ صفر
محمد عرفانی، متولد محله فردوسی است. او که سالهای سیاه حکومت پهلوی را به خوبی در یاد دارد، معتقد است که محله فردوسی قبل و بعد از انقلاب اصلا مقایسهشدنی نیست.
عرفانی در توضیح این مطلب میگوید: در دوران پهلوی، خدماتدهی تنها به شهرها و مناطق اطراف آن صورت میگرفت و روستاها هیچگونه نصیبی از این خدمات(برق،آب و تلفن) نداشتند. قبل از انقلاب در روستای فردوسی سیستم لولهکشی آبی وجود نداشت و اهالی آب مورد نیاز خود را ازطریق چاههایی که در داخل خانههای خود احداث کرده بودند تأمین میکردند. آبهایی که به دلیل مجاورت چند متری با فاضلاب خانگی اغلب آلوده و کثیف بود و به همین دلیل بیشتر اهالی از نوشیدن این آبهای مسموم در عذاب بوده و چشم درد و سردردهای عصبی لحظهای دست از سر ما برنمیداشت. بیشترین خدمت حوزه آب شرب در دوره پهلوی، در اندازه نصب یک شیر آب (فشاری) برای تمام اهالی شهر توس بود. شیر آبی که همیشه شلوغ و پر از جمعیت بود و اهالی برای آوردن یک سطل آب خوردن باید ساعتها منتظر میماندند. روستای فردوسی و اغلب روستاهای اطراف بدون برق مصرفی برای اهالی بود و روستاییان از چراغهای نفتی و پیهسوز استفاده میکردند، تنها محل دارای برق آرامگاه فردوسی بود، آن هم به این دلیل بود که هر از گاهی خانواده سلطنتی برای دیدار از آرامگاه فردوسی میآیند، روشنایی وجود داشته باشد. تنها مدرسه موجود در محله ما مدرسه ابتدایی فردوسی بود که درداخل باغ شاهنامه قرارداشت. این مدرسه اتاق 4در5متری بود که دخترها و پسرهای محله در آن درس میخواندند، بعد از پایان مدرسه ابتدایی، دیگر هیچ مدرسهای برای ادامه تحصیل در منطقه وجود نداشت و اغلب بچههای محله درس و علمشان در همین جا ختم میشد و اگر کسی دوست داشت که فرزندش ادامه تحصیل بدهد باید به کارخانه قند آبکوه و داخل شهر میرفت، که همراه با هزینه سکونت خورد و خوراک و... مبلغ زیادی بود و معمولا پرداخت این هزینه از هر خانواده روستایی ساخته نبود. درمانگاه و مرکز بهداشتی در سرتاسر بولوار شاهنامه وجود نداشت، به همین دلیل مرگ ومیر فرزندان به ویژه در سنین پایین بسیار بالا بود و معمولا از هرخانواده 4 و 5 نفری
به خاطر بیماری و نبود پزشک فوت میکردند. تنها خدمات بهداشتی دوران پهلوی ازسوی معلمان سپاه و دانش، آن هم در حد خدمات سرپایی و ابتدایی انجام میشد. بیماریهای عفونی و واگیردار باعث بروز امراض مختلف نظیر تراخم، کچلی و دیگر بیماریها شده بود، تقریبا تمام خدمات گاز وبرق، تلفن و مراکز بهداشتی و درمانی از بعد انقلاب به روستای فردوسی و روستاهای اطراف وارد شد و قبل از آن هیچ گونه خدماتی وجود نداشت.
ناامنی، نزاع و چاقوکشی
حسن موسایی، یکی از ساکنان قدیمی که بیش از65 سال از عمرش گذشته است، ناامنی و قلدری لاتهای محلی را یکی از مشکلات اجتماعی دوره حکومت پهلوی میداند.
موسایی در توضیح این مطلب میگوید: به طورکلی در تمامی محلات مشهد و روستاهای اطراف افراد جاهل و قلدری به نام لات یا گنده لات محلی وجود داشت، این گنده لاتها نوچهها و دارو دسته خاص خود را داشتند. کار بیشتر این گندهلاتها(به جز تعداد اندکیکه بهتر از بقیه بودند) گرفتن باج از مغازهدارها، ارعاب و ترس ایجاد کردن در محله و گرفتن پول زور بود. البته این افراد فقط به قدرت و بازوی خود متکی نبودند و بهطور ویژه ازسوی خانها و مأموران ژاندارمری که نقش امنیت را برعهده داشتند حمایت میشدند، به همین دلیل هیچکس جرئت مخالفت با آنها را نداشت. لاتها نیز در عوض حمایت نیروی پلیس خدماتی برای آنها انجام میدادند و گاهی اوقات سرآنهایی را که قصد مخالفت و مقابله با حکومت داشتند زیر آب میکردند، از نمونه معروف این لاتها در مشهد میتوان از حسن اردکانی، غلامحسین پشمی و احمدکله خر نام برد. اوقات فراغت لاتها نیز بیشتر با عرقخوری و عربدهکشی در محله و بازار میگذشت. از پاتوقهای مهم اینها در مشهد، همین باغ وکیلآباد بود، آنها هر هفته جمعهها در این باغ جمع میشدند و درباره کارهایی که کرده بودند صحبت میکردند. دزدی و سرراه بگیری یکی از کارهای عادی و معمولی لات و لوتها به ویژه قلدرهای جادههای بیرون شهر و روستایی بود، بعد از غروب آفتاب و با تاریکشدن هوا هیچ کسی جرئت تردد در جادههای بیرون شهر و حتی داخل روستا را نداشت، چون غیرممکن بود که یه مشت مست و لایعقل جلو او را نگیرند و اموال و ناموس او را با خود نبرند. البته گاهی اوقات اهالی روستاها که خونشان به جوش میآمد، دست از جان شسته و دستهجمعی سر راه اینها را گرفته و او را به سزای اعمالش میرساندند. در یکی از همین مقابلهها که در یکی از روستاهای جاده قدیم قوچان(بولوار توس ) اتفاق افتاد، یکی از لاتها و گردنکشها هوس دستاندازی به ناموس یکی از اهالی را داشت که اهالی با هم متحد شده و بعد از دستگیرکردن این لات سر او را با علف درو (وسیلهای شبیه به اره است) بریده و جنازهاش را کنار کشفرود رها کرده بودند. باوجوداین حکومت لاتها و جاهلها درتمام دوره حکومت محمدرضاشاه پهلوی ادامه داشت و فقط با پیروزی انقلاباسلامی بود که بساط این لاتبازیها و عربدهکشیها و عرقخوریها برچیده شد و مردم نفس راحتی کشیدند.
حمله تانکها به مردم
سیدحسین طباطبایی اصل، از اهالی محله فردوسی در روزهای انقلاب به همراه دیگر انقلابیون در راهپیمایی شرکت میکند و شهادت بسیاری از انقلابیون را با چشمان خود دیده است.طباطبایی اصل به ذکر یکی از خاطرات فراموشنشدنی آن روزها پرداخته و میگوید: اواخر دی ماه سال1357راهپیماییهای عمومی و میلیونی در مشهد اوج گرفت. در یکی از همین راهپیماییها، جمعیت زیادی در حال حرکت به سوی استانداری بودند، در نزدیکی استانداری چند تانک مسیر راهپیمایی را بسته بودند، فرمانده تانک سواران که بلندگویی دردست داشت دستور متفرق شدن تظاهرکنندگان و بازگشت آنها به خانه را میداد، اما انقلابیون دست در دست هم داده و ایستاده بودند، مدتی به همین حالت گذشت. ناگهان با فریاد ا... اکبر
دسته جلو انقلابیون به طرف استانداری حرکت کردند، یکی از تانکها نیز از طرف مقابل حرکت کرد و تعدادی از مردان و زنان انقلابی را زیرگرفت و به شهادت رساند، همه ترسیده بودند. پیکرهای غرق به خون شهیدان انقلاب در وسط خیابان افتاده بود، هرکس جلو میرفت زیرتانک رفتنش قطعی بود، در همان زمان مرد قصابی که کاردی در دست داشت، از پشت تانک حرکت کرد و به هر ترتیبی بود خودش را به تانک رساند، وارد تانک شد و بعد از لحظاتی افرادی را که اینگونه بیرحم به مردم حمله میکردند بهسزای عملش میرساند و بهسرعت از محل متواری میشود. با این حرکت دیگر تانکها عقبنشینیکردند و راهپیمایان راه خود را به طرف استانداری ادامه دادند.