شهرآرا آنلاین - الهام مهدیزاده- سمیرا شاهیان - چشمها به یک تکه سنگ دوخته میشوند. بوی گلاب میآید. با گلاب، خاک را از سر و روی سنگهای بزرگ و کوچک اموات پاک میکنند. آمدهاند تا با چهره خندان حکشده روی سنگها یک دل سیر حرف بزنند؛ از همهچیز و همه کس؛ از همه اتفاقات عالم بگویند. از اینکه بهار امسال چگونه گذشت. از خوشیها و شاید از غمهای دلشان بگویند. میدانند که حرفهایشان شنیده میشود.
این روزها بهشترضا پر از زندههایی است که میان ردیفهای مردگانِ آرامگرفته، راه میروند تا قبر عزیزشان را بیابند. هر قبر، یک دنیا خاطره خاکشده از خانوادهای است که عکسها و قابهای بسیاری با او دارند. حالا باید با سنگ قبر او خاطرهها را زنده کنند؛عکسهایی که گرفتهاند، خندههایشان و... .
یکی، سالهای نبود جگرگوشهاش و بهارهایی را که نبوده باید بشمارد و در ذهن خود، نوجوانیِ کودک ازدسترفتهاش را تصویر کند؛ اینکه اگر الان بود قدش چقدر شده بود، اگر الان بود برای خودش چه شاخ شمشادی شده بود و... .
یکی باید دست بر خاک مزار مادری بکشد که سالها دست مهربانش بر سر او بود. حالا باید درددلهایش را با مادری بگوید که دیگر نیست.
پدر و مادری باید شیرینی بر سر قبر جوان ازدسترفتهشان بگذارند. کمرشان از غم جوان راست نشده و هنوز غمی عظیم به دل دارند. غم شیرینی ازدواج فرزند که به کامشان نرسید.
پنجشنبه اولین روز چراغبرات بود. خراسانیها به یک رسم دیرینه سه روز منتهی به نیمهشعبان را به دیدن اهل قبور میروند.
اقشار مختلف مردم بهویژه کسانی که بهتازگی عزیزی را از دست دادهاند، در این ٣روز با حضور در مزار اموات ضمن درخواست آمرزش و زندهنگهداشتن یادوخاطره درگذشتگان، آنان را در برکات میلاد یگانهمنجی عالم بشریت، حضرت مهدی(عج)، شریک میکنند.
آیین چراغبرات در خراسان مصداقی بر اعتقاد به اصل معاد است که مردم این خطه با انجام اعمال مخصوصی به استقبال آن میروند. این مراسم بهمدت ٣ روز و با عناوین مختلف برگزار میشود و مردم هر روز آن را با بزرگداشت قشر خاصی از مسلمانان برگزار میکنند. برات غریبان، برات اسرا، برات مسافران، برات زندهها و برات مردهها از عناوینی است که برای این ٣روز در نقاط مختلف خراسان استفاده میشود.
روز سیزدهم شعبان در برخی شهرهای خراسان به برات زندهها شهرت دارد و مردم در این روز به شکرانه نعمت سلامتی به پخش شیرینی و شکلات میپردازند. در غروب روز سیزدهم شعبان نیز کسانی که بهتازگی عزیزی را از دست دادهاند، اقدام به پخت نوعی نان سنتی به نام روغنجوشی کرده و آن را بین مردم تقسیم میکنند. در روز ١۴ شعبان نیز که به برات مردهها شهرت دارد، مردم با حضور بر سر قبور خویشاوندان، خواندن فاتحه و پخش انواع شیرینی، شکلات، میوه و نانهای سنتی، یاد و خاطره عزیزان خود را گرامی میدارند.
ترافیک مسیر بهشت رضا تقریبا سنگین است. در پلیسراه مشهد و نرسیده به اتوبان بنرهایی نصب کردهاند؛ «بهشت رضا از مسیر اتوبان». راننده تاکسی همراه ما میگوید: به نظرم امسال اولینباری است که مسیر اتوبان را برای رسیدن به بهشت رضا باز گذاشتهاند. فکر کنم مسیر بهشت رضا از اتوبان یککیلومتری طولانیتر شود اما مسیر اصلی خلوتتر میشود.
به بهشت رضا که میرسیم، حضور نیروهای انتظامی برای هدایت خودروها و مردم خودنمایی میکند. چند باجه فروش خرما و بیسکویت که در ورودی در اصلی بهشت رضا قرار دارند، شلوغ است. مردی در ظرفی پر از آب، گل تازه آورده است. گلایل سفید بیشتر از دیگر گلهای این مرد خریدار دارد.
به دیدن پدر آمدند
جمعیت زیادی آمده است. هر یک با هر وسیله، خودشان را به بهشت رضا رساندهاند. سر هر قبر چند نفری نشستهاند. بعضیها با فرش و وسایلی که آوردهاند، جمعشان گرم است. سر یکی از قبرهای بلوک۵٢ خانوادهای جمعشان حسابی جمع است. فرشی را کنار بلوک و زیر سایه درخت پهن کردهاند و حداقل ١٢ تا ١۵نفری روی آن نشستهاند و چای میخورند. سراغشان که میرویم، خیلی گرم و صمیمانه، ما را به جمعشان روی فرش دعوت میکنند. زهراخانم، مادر این جمع است. میگوید: پسر کوچکم را سه سال قبل و درست همان زمانیکه در گیرودار بیماری پدرش بودیم، زن دادیم. حاجآقا تا زمانیکه زنده بود، دوست داشت بچهها به دیدنش بیایند. بههمیندلیل دستهجمعی سر مزارش میآییم.»زهرا خانم چند دیس «روغن جوشی» را که به نیت خیرات برای مراسم چراغبرات درست کرده است، به ما هم تعارف میکند.
زهراخانم تصمیم داشته هر سه روز چراغبرات را سر قبر همسرش بماند؛ «به پسرم گفتم اگر چادر مسافرتی را بیاوری، من این سه شب همینجا میمانم. گفت نمیشود و اجازه نمیدهند و حتی اگر اجازه دهند، نمیگذارد شب تنها اینجا بمانم. فکر میکند من هول برم میدارد و میترسم!»
میگوید: زمان قدیم مردم در سه شب چراغ برات، سر مزارها چادر میزدند و داخل چادر میماندند و در این سه شب برای میتشان قرآن میخواندند. بقیه فامیل هم وقتی سری به مزار میزدند، داخل چادرها میآمدند و از آنان با خرما و نقل و روغنجوشی پذیرایی میشد. به نظرم مردههای قدیم بیشتر خیر میدیدند. نه اینکه بچههای حالا خوب نیستند؛ نه؛ شاید شرایط الان جامعه جوری نیست که بتوانند سه شب سر مزار باشند.
بازار داغ آش رشته و بازی بچهها
هیاهو و جیغهای بچهها در قسمت بازی، به سکوت بهشت رضا زندگی بخشیده است. بازار نذری هم داغ است. بعضی خانوادهها آش نذری آوردهاند و در ظروف یکبارمصرف، رهگذران را به آشی داغ و دلچسب دعوت میکنند. دست بیشتر آقایان در مسیرهای اصلی بهشت رضا و تا رسیدن به قبور عزیزانشان، سبد مسافرتی و فرش است تا بساط چراغبرات را پهن کنند. زنان هم دیس به دست هستند و هر یک سعی کردهاند دیس نذریهای خود را با تزیینات خاص کنار مزارها بچینند.
ساعت٢ ظهر شده است. خانوادهای در بلوک١۶ سالاد الویه آورده است. مردهای جمع به کمک زنان آمده و از داخل ماشینهایی که کنار بولوار پارک کردهاند، ظروف و نوشابه میآورند تا لحظات بیشتری درکنار مزار عزیزشان باشند. اعظم یکی از زنان این جمع است. او میگوید: امروز اولین روز چراغبرات است. امروز آمدهایم سر مزار برادر شوهر و پدر شوهرم. فردا هم اگر خدا قسمت کند، به خواجهربیع میرویم.
او ادامه میدهد:. بچهها که حسابی خوشحال هستند و ذوق دارند. خود بهشت رضا هم امسال بهخاطر باران خیلی قشنگ شده است. کوههای نرسیده به بهشت رضا حسابی سرسبز و بعضی جاها لاله درآمده بود. بچهها در فضاهای آپارتمانی، آسمان و گل و درخت نمیبینند. ناهار را که خوردیم یک ساعت دیگر اینجا هستیم و زیارتنامه اهل قبور و سوره یاسین را دوباره میخوانیم. بعد هم ساعت۴ به بعد، سری به کوههای اطراف میزنیم تا بچهها هم از فضای سرسبز کوههای اطراف لذت ببرند.
کنار یکی از قبرها پسری نوجوان با قوطی رنگ و قلممویی که به دست دارد، نوشتههای حکشده روی سنگ را دوباره رنگ میکند.
مهراد همانطورکه چشمش به پیچوخم نوشتههای روی سنگ است تا رنگ از آن بیرون نزند، میگوید: بابابزرگم را خیلی دوست داشتم. همیشه با من بازی میکرد. دوچرخهسواری را بابابزرگم به من یاد داد.
خلوت با چشمانی در انتظار
عصر نزدیک است و جمعیت اندکاندک کم میشود. زنی قبری را در بغل گرفته است و زیر لب سخنانی نجوا میکند. گاهی هم از بطری آب میپاشد و دستی به سر و روی سنگ میکشد. یکی دوبار هم با دستش به سنگ میزند و او را مخاطبش میکند. صدیقه مادرش را یکسالونیم پیش از دست داده است. او میگوید: تمام خوشی من و خواهر و برادرهایم، مادرم بود که او هم دیگر بین ما نیست.با این حرفها بغضش میترکد و سر به روی سنگ میگذارد و گریه میکند تا مادر آرامگرفته در قبر آرامَش کند.
چند زن و مرد همراه پسر و دختر بچهای کنار قبری نشستهاند. فرش مسافرتی انداختهاند و چند ظرف شیرینی روی فرش گذاشتهاند. یکی از خانمها با وسواس، شیشه گلاب را آرامآرام روی سنگ قبر میریزد و با دستش خاک از سر و روی سنگ سیاه پاک میکند. دو مرد هم از داخل سبدهای پلاستیکی فلاسک چای و استکانها را درمیآورند تا بساط سینی چای را به پا کنند.
فاطمه جوانترین فرد میان آنان است که دختربچهای در آغوش دارد. میگوید: خواهرم هفت یا هشتسالی بود که سرطان معده داشت. در تمام این سالها درد کشید. وقتی دردش را میدیدم، دلم میخواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. شهریورماه پارسال بود که بعد از چند هفته بستریبودن در بیمارستان فوت کرد. مادر و پدرم هنوز نتوانستهاند غم از دست دادن ریحانه را فراموش کنند. امروز همه با هم آمدهایم تا هم پدر و مادرم تنها نباشند هم دورشان را شلوغ کنیم که خاطره ازدستدادن ریحانه آزارشان ندهد.
ماجرای اتوبوس و ونهای رایگان
اتوبوسهای بهشت رضا با فاصله نزدیک به در اصلی ردیف شدهاند.
«اگر همان اول سوار شدی و نشستی که خوشبهحالت، وگرنه تا آخر مسیر که فکر کنم ۴٠ تا ۵٠دقیقه راه است باید بایستی؛ چون تا شهر کسی پیاده نمیشود.» این حرفهای یکی از مردانی است که به گفته خودش از ساعت٩ صبح همراه همسر و دو فرزندش به بهشت رضا آمده است. او میگوید: از ٩صبح از خانهمان در محدوده سیمتری طلاب بیرون آمدیم تا قبل از آنکه شلوغ شود بتوانیم برویم. با اینکه ٩صبح راه افتادیم، تا رسیدیم ساعت نزدیک١١ شده بود. الان که ظهر شده، جمعیت را نگاه کنید چقدر زیاد شده است.
اگر سبز رفتی، اگر زرد ماندم، خداحافظ ای نوبهار همیشه
پرچمهای «یا مهدی(عج)» و سه رنگ کشور، در گلزار شهدا و لابهلای نسیم خنک غروب پنجشنبه میرقصند. غروب آخرین پنجشنبه اولین ماه سال حس و حال عجیبی دارد. باید دوباره دل بکنیم از آنانی که به بودنشان دل بسته بودیم. باید به خدا سپرد و سلام داد به غروب غریبانه دل؛ سلام ای غروب غریبانه دل/ سلام ای طلوع سحرگاه رفتن/ اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم/ خداحافظ ای نوبهار همیشه.
دلخوشانههای «برات» در آرامستان
بعد از آرمستان بهشت رضا(ع)، به دیگر آرامستان بزرگ مشهد میرویم که برگزاری آیین چراغبرات در این مکان هم سابقه دیرینه دارد.
قبل از خیابان مهر مادر، ترافیک خودروها، مسیر را مسدود کرده است. هر رانندهای قصد دارد با بوقزدن و کمکردن فاصله و جادادن خودرو خود، از جلو بازار محلیِ اینجا عبور کند و به داخل پارکینگ برود؛ انگار که از عرض و طول مشخص خودروها بیخبر باشد. بالاخره راه باز میشود و خودمان را به ورودی آرامستان میرسانیم. از زیرِ تزیینات کاشیکاریِ ایوانِ بهجامانده از دوره صفوی، وارد باغ اول میشویم. قرآنخوانها شاید ٣۶نفر باشند. یکی، شال به سرش بسته و قرآنی با پوشش پارچهای را در دست گرفته است. عدهای قرآنهایشان قدیمی و حتی بدون صحافی است و برای عدهایشان پوششهای تزیینشده دارد؛ مثلا یکی پارچهای سفیدِ پولکدوزیشده دارد. جمعیت مردم هم در خواجهربیع، مثل حضور قرآنخوانها، در روز نخست چراغبرات که مصادف با پنجشنبه شده قابل توجه است.
مرده ، جانش را به خاک سپرده و خاطراتش را به ذهن زندگان
زنی تنها پایینپای سنگِ قبر عزیزش نشسته است و از پَس چشمانی که راه کشیدهاند، به سختیهای یک دوره بلندمدت بیماری او فکر میکند. اینکه آلزایمر، ذرهذره جسمش را خورد و حافظهاش را فلج کرد و وجودش را پوساند. چندباری با همان لباسِ کمِ خانگی که همان را هم با حرص از تَنش جدا میکرد به کوچه زده بود و همه همسایهها را انگشتبهدهان وادار به غیبت کرده بود؛ «دیدی اشرفخانم رو؟ کی باورش میشد این زنِ کدبانو و خوشسلیقه به این روز بیفتد!»
حالا زن، پلکزده و اشکش ریخته است. بالای سر مزار مادرش نشسته است. چادر سیاهش را روی صورتش میکشد و هقهق میکند. اینجا همه سرها درگریبان است. هر کسی به تکهزمینی اکتفا کرده و چشم به انحنای نوشته سنگهای سیاهی دوخته است که مرگ را برای یک آدم قطعی میکند.
مرده در آرامستان، جانش را به خاک سپرده و خاطراتش را به ذهن زندگان. او رفته است و زندهها را با دفتری از روزهای تلخ و شیرینِ بودنش تنها گذاشته است؛ با حسرتی که کاریاش نمیشود کرد، با داغی که سردی سنگ هم کهنهاش نمیکند و با همه چیزهایی که عجیب تحملناپذیر هستند.
استقبال قرآنخوانها در ورودی
هر قبری حکایتی دارد و همان است که خانوادهها را به اینجا کشانده. حضور دلخوشانه خانوادهها که شبیه پیکنیکآمدن است و تنوع خوراکیهای نذری و بازی بچهها روی زمینی سنگ فرششده، نشان میدهد مردم در چراغبرات، شادتر از هر زمانی به قبرستان آمدهاند. هرچند آدمهای تنهایی که با یک سنگ مربعی، خلوت کردهاند، کم نیستند. مثل عذراخانمِ سالمند که هر سال در روز اول چراغ برات، از ظهر تا پیش از غروب بالای سرِ قبر پدرش مینشیند. او با یک ظرف حلوا که دانههای زیره، دستپختش را شناسنامهدار کرده به اینجا میآید. میگوید: قبرستان رفتن در روزهای چراغبرات سنت پیامبر(ص) است. در روایتها نوشته شده که پیامبر(ص) به قبرستان بقیع مشرف میشدند.
حساب و کتاب عمر بر سر قبرها
بیشتر سنوسالدارها و حتی بچهها که تقلید از بزرگترها برایشان جذابتر از هر کاری است، سرِ پنجانگشت را روی گوشهای از قبر گذاشتهاند و فاتحه میخوانند. حمد و سورهای که پس از اتصال دست گرمِ آنها به سنگی تازهنمناکشده، به روح ازدنیارفتهای میرسد.
در راهرویی که غرفههای خانوادگی را در خودش جا داده است، همه دارند به همین شکل برای مردگان فاتحه میخوانند. غرفههای خانوادگی اکثرا شلوغ شده است. پیر و جوانِ خانواده در یک چهاردیواری دور هم جمع شدهاند. جالبتر اینکه دیوارها، مرده و زنده را در یک جا دور هم جمع کردهاند. همه معمولا به عملی نیک مشغول هستند. یکی قرآن میخواند و دیگری با تسبیح ذکر میگوید. فردی هم که به رفتوآمدهای جلو غرفه توجه میکند، با حلوا از رهگذران پذیرایی میکند.
اینجا مکانی برای شرح احوالهاست؛ پدری از زندگی یک متوفی برای پسرش تعریف میکند. خانوادهها به گذشته مرده رجوع میکنند و از سبک زندگیاش میگویند. بازار حسابوکتاب عمرها هم در اینجا داغ است. جمعیتی که با اسباب و وسایل زیادی دور یک سنگ قبر جمع شدهاند، از عمر مادربزرگ خانواده میگویند. مجید حسنزاده درحالیکه سینی نذری را روی یک پارچه ترمه، جلو آینه قلمکاریشده میچیند، به ما میگوید: چراغبرات، سالی یک بار است. ما معمولا یکی از این سهروز را به خواجهربیع میآییم تا هم فاتحهای برای رفتگان بخوانیم و هم به این مناسبت اقوام و آشنایان را ببینیم. او لبخند میزند و اضافه میکند: این روزها جمعکردن فامیل در یک زمان، سخت شده است؛ باور کنید یک هفته است رایزنی میکنم. هرکسی بهانهای میآورد، اما بالاخره راضی شدند.
چراغبرات درکنار قبه فیروزهنشان
باغ دوم در سایهسار درختان، دلچسب شده است. با اینکه جمعیت زیادی یا کنار سنگ قبرها نشسته اند یا درحال قدم زدن هستند، خیلی راحت میشود در افکار خود فرو بروی در دقایقی در آرامستان تفکر کنی. از کنار آخرین غرفه در باغ دوم، پا روی پلهها میگذاریم. قبه فیروزهنشان مقبره خواجهربیع سر به آسمان آبی میساید. این بنا به توصیه شیخبهایی توسط شاهعباس صفوی در نیمه اول قرن١١ هجری ساخته شده و به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
بنای چهارایوانی در میانه باغی وسیع و مصفا، حسابی چشم را بهدنبال خود میکشد. خانوادهها در چند ساعتی که میخواهند چراغبرات را در قبرستان بگذرانند، به زیارت این قبر هم میروند که سفارش شده است.
گروهی از دانشآموزان مدرسه امامرضا(ع) نیز به اینجا آمدهاند. ایمان، پسری کوتاهقد، اما زبر و زرنگ است که با هلیشات از حضور مردم فیلمبرداری میکند. دوستانش بهسمت قبور شهدا رفتهاند و او برای تنظیم دوربین، از جمع عقب مانده است. این دانشآموز میگوید: من یکسال با خانواده برای چراغبرات به خواجهربیع آمده بودم. اینکه خانوادهها با اسباب و وسایل به اینجا آمده بودند و تقریبا نصف روز کنار مردهشان بودند و برخلاف همیشه که در قبرستان گریه و غم است، خوشحال بودند، برایم جالب بود. امسال به مدیر مدرسه پیشنهاد دادم به اینجا بیاییم و اگر شد از حضور مردم مستند تهیه کنیم.
فانوسهای روشن
در اینجا با قابهای متفاوتی از زندگی مردم رودررو میشویم. مردی تنها زیر سایه درخت توت تزیینی، سجادهای پهن کرده و قاب عکس مردی تقریبا پنجاهساله را به سبد پیکنیک تکیه داده است. سرش را روی صفحات یک قرآن قدیمی انداخته و در دنیای خودش غرق شده است. آن طرفتر، جمعیت زیادی با یک زیرانداز بزرگ، درحال تصمیمگیری هستند که کجا اسکان پیدا کنند.
رقیه احمدلو روی یک صندلی تاشو، درانتظار تصمیم خانوادهاش نشسته است. با تسبیح ذکر میگوید. ابتدا کیسه پلاستیکی شکلات را به طرفمان تعارف میکند و بعد از چراغبرات میگوید: من از آقابزرگم شنیده بودم که در نیمهشعبان روی پشت بام میرفتند و در مهتاب به سایه خودشان نگاه میکردند. خودشان میگفتند از روی سایه، پیشبینیهایی میکردند اما معلوم نیست چطور این کار را میکردند.
روزگار روی صورتش چینوچروک زیادی انداخته است و کلامی شیرین دارد. ادامه میدهد: قدیمیها رسم داشتند در چراغبرات بالای سر قبرها در قبرستان، شمع روشن و شیرینی بین مردم پخش میکردند. کسانی هم اعتقاد داشتند در این سه شبانهروز چراغ یا فانوسی روشن کنند و میگفتند چراغِ برات نباید خاموش شود.
چند تن از نزدیکان این خانواده به آنها میپیوندند و روبوسی سر قبرها دوباره شروع میشود. غسل و زیارت حضرت مهدی(عج) از دیگر آداب چراغبرات است. در شب چراغبرات، آیین چراغانی و زینت دکانها، خانهها و خیابانها برگزار میشود.
پرچمها رنگین کاغذی بر سردر اماکن جلوهگری میشود. در گذشته در بازار شهرها و کنار مغازهها و چارطاقیها، بهوسیله داربست و ستون طاقنصرت برپا میکردند که بر آنها فانوس و سبزه و گل آویخته میشد.