شهرآرا آنلاین - رادمنش| چطور باید به ادبیات داستانی نگاه کرد؟ رمان یا داستان را برای لذتبردن، سرگرمی و گذران وقت میخوانیم یا کنشی متفکرانه و آیا اثر داستانی رسالتی دارد و پیامی میدهد یا ترکیبی است از هردو رویکرد؟ این موضوع سالهای سال است که محل سؤال و بحث است. عدهای سرسختانه معتقدند که ما برای لذت بردن داستان میخوانیم و بعضی انتظاری بیش از لذت بردن از داستان دارند. فرانتس کافکا، نویسنده بزرگ اهل جمهوری چک، از دسته دوم است. او در نامهای به دوستش، اسکار پولاک، مینویسد:
« ... فکر میکنم اصولا آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حالمان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند. ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت دردناک متأثرمان کند، مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتهایم، مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همه آدمها، مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزده درونمان.»(ترجمه ناصر غیاثی)
اما آنها که پیرو دیدگاه اول، یعنی اصل لذت و سرگرمی از داستان هستند معتقدند اساسا این چه رفتار مازوخیستیای است که از لذت گریزان باشیم. اگر قرار باشد از داستان متوقعِ فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی یا هر موضوع دیگری باشیم، چرا نرویم سراغ سرچشمه و آثار علمی و پژوهشی این حوزه را نخوانیم؟ آنها میگویند ما داستان میخوانیم که لذت ببریم. عدهای که میانه را میگیرند نیز رسالت داستان را نه آموزش مسائل فلسفی و روانشناختی و تاریخی و... میدانند و نه داستانسرایی صرف و بیان سیر حوادث و ماجراها.
ادبیات بدون دغدغه نمیشود
هادی خورشاهیان، نویسنده مجموعه داستانهای «انگشتنگاری» و «سمیرا نرفته است»، معتقد است که هر اثری رسالتی دارد و لذتبخشیدن به خواننده هم خودش رسالت است، اما جنس این رسالت از گذشته تا امروز تغییر کرده است و دیگر اینکه هنر نویسنده است که بتواند پیام و حرفش را در قالبی جذاب و خواندنی ارائه کند. او میگوید: وقتی در گذشته راجع به رسالت صحبت میکردیم، منظور، بلاتشبیه، چیزی مانند رسالت پیامبران بود که قرار بود مردم را به راه راست هدایت کنند و به رستگاری برسانند. این بحث معمولا در چپها خیلی مطرح بود اما خود آنها در روسیه بحثهای هنر برای هنر یا ادبیات برای ادبیات را هم داشتند و میگفتند که ادبیات حتما نباید رسالتی به عهده داشته باشد؛ همین که ادبیات یک نفر را سرگرم کند و به او لذت ببخشد، حالات و احوالات ما را به دیگری منتقل کند، ماجرایی را مطرح کند یا سؤالی به وجود بیاورد، خودش رسالت است. رسالت ممکن است مربوط به جامعه یا راجع به فرد یا تاریخ یا به خود ادبیات باشد. پس به خودی خود هر شکلی از ادبیات میتواند رسالتی بر عهده داشته باشد. در ادبیات کودکان پیام میدهیم، در ادبیات نوجوان یک وقت پیام میدهیم، یک وقت فانتزی بهوجود میآوریم. همان فانتزی هم دارد کاری انجام میدهد که میخواهد ذهن نوجوان را خلاق بار بیاورد. در ادبیات بزرگسال ما شکلهای مختلف داریم؛ مثلا رمان اجتماعی داریم و مسائلی را مطرح میکنیم، یا رمان روانکاوانه داریم که درباره خودمان مینویسیم. حتی ادبیات آپارتمانی یا روشنفکرانه یا هر شکل دیگری را که نگاه کنید، اگر دغدغه اجتماعی نداشته باشد، میبینید که دغدغه یک فرد در آن هست، مرگ، جدایی، ناامیدی یا هر دغدغه دیگری. ادبیات بدون دغدغه نمیشود.
نویسنده رمانهای «الفبای مردگان» و «دشمن آینده» ایدئولوژیک نوشتن را هم حق نویسنده میداند و آن را در تضاد با جذابیت اثر نمیداند. او تأکید میکند: نمیشود به نویسندهای گفت چرا در خدمت ایدئولوژی است؛ مثلا ادبیات من در خدمت ایدئولوژی است و در مورد دفاع مقدس یا انقلاب مینویسم. دغدغه ذهنی من جنگ بوده و نوجوانیام در آن دوره گذشته است و بنابراین درمورد جنگ مینویسم. ولی صددرصد میخواهم لذت را هم به مخاطب بدهم. ترجیح من این است که حرف و دغدغهام را در قالبی تأثیرگذار بنویسم. حتی رمان عامهپسند هم حرفهایی برای گفتن دارد. هیچکس رمان را برای لذت صرف نمینویسد. تمام نویسندهها هدفشان این است که چیزی بنویسند که مخاطب از خواندن آن لذت ببرد ولی در همان هم چیزی برای گفتن وجود دارد. هر رمانی حرف و پیامی برای گفتن دارد و فقط هنر نویسنده است که آن را لذتبخشتر و جذابتر و خواندنیتر کند.
حرف مهم باید با وجوه زیباشناسانه همراه باشد
وقتی مخاطبی سراغ آثار ادبیات داستانی میرود به صورت پیشفرض انتظارهایی دارد، همانطور که وقتی کسی سراغ کتابهای فلسفی یا روانشناسی میرود. از چیزهایی که مخاطب ادبیات داستانی میخواهد بدون شک یکی هم دریافت احساس لذتی است که میتواند از تعلیق، هیجان، روابط انسانی یا زبان ادبی آشناییزدایی شده و مانند اینها به دست بیاید.
شیوا مقانلو، نویســنده، مترجم و مــدرس داستاننویسی نیز احساس لذت و عمیق بودن یا داشتن رسالت و پیام در داستان را جدا از هم نمیبیند و میگوید: چیزی به شکل «این یا آن» نمیبینم، بلکه هم این و هم آن میبینمش. در واقع اینها چیزی نیستند که در ٢ قطب مخالف قرار بگیرند. یک اثر ادبی خوب باید هردو وجه را داشته باشد. شما وقتی اثری تولید میکنید باید مخاطب داشته باشد. همه ما به دنبال مخاطب هستیم و اگر قرار باشد مخاطب پولی بدهد و چیزی بخرد باید از آن لذتی هم ببرد. بنابراین زیبایی، لذتبخش و جذاب بودن و جلب مخاطب در اثر هنری شرط بسیار مهمی است. اما در کنار آن ما باید به عنوان هنرمند یا نویسنده سطح لذت مخاطب را هم بالا ببریم. یعنی ممکن است مخاطبی از کارهای خیلی سطح پایین و بدون حرف خاصی لذتش را ببرد ولی من به آن کارها نمیگویم اثر ادبی.
نویسنده مجموعه داستانهای «کتاب هول»، «دود مقدس» و «آنها کم از ماهیها نداشتند» در تشریح صحبتهای خود ادامه میدهد: اثر ادبی اگر سطح لذت را بالا میبرد باید جذاب باشد و آن حرفی را هم که میخواهد بزند در تعامل با لذتبخش بودن خودش بزند. اگر قرار باشد هرکدام از اینها به تنهایی انجام شود، میشود انبوه کتابهای زرد یا مبتذلی که ممکن است یک لذت آنی به خواننده بدهد ولی او بعد آن را بیندازد کنار و یادش برود یا اینکه به آن نوع خواندن تا آخر عمرش ادامه دهد و یا ممکن است اثر ادبی اهمیتی به جلب مخاطبش ندهد و بشود اثری که فقط خود نویسنده و یکیدو نفر دیگر میخوانند و هیچوقت بازاری نخواهد داشت و حرفش را به گوش آدمها نمیرساند. اگر شما بخواهید حرف و پیام مهمتان را به گوش آدمها برسانید حتما باید برایش وجوه زیباشناسانهای هم در نظر بگیرید.
مقانلو به نکتهای مهم تأکید میکند و آن این است که مهمترین حرفها یا تأملات فلسفی باید در دل داستان تنیده و از جهان داستان شده باشد، نه اینکه نویسنده بخواهد آن حرف را در چشم مخاطب فرو بکند. او میگوید: من داور جشنوارههای ادبی و مسابقات داستان کوتاه زیادی بودهام. خیلیوقتها چیزی که مرا آزار داده این بوده که تعدادی از دوستانمان وسط داستان یک گزاره از سهروردی یا مولانا آوردهاند؛ این داستان نیست، شما دارید چیزی را با سنجاق قفلی به داستان وصل میکنید. اگر مبنای جهان داستان را بر اساس فلسفه یا نظریهای بنا نهاده باشید، باید خودش را در داستان نشان بدهد بدون اینکه بخواهید روی آن پافشاری کنید.
خوانندههای ما سطحی شدهاند
میزان دانش، مطالعات، تجربه زیسته و حتی سادگی یا پیچیدگی ذهن افراد مختلف با هم متفاوت است و این باعث میشود آنها در مواجهه با اثری واحد احساس متفاوت داشته باشند. تورج صیادپور، نویسنده و مدرس داستاننویسی با اشاره به جمله کافکا میگوید: کسی مثل کافکا که رمان میخواند که گازش بگیرد و بهش خنجر بزند در واقع از معنای آن داستان لذت میبرد. لذت فهمیدن و کشف جهانی دیگر است که کافکا از آن سخن میگوید هرچند این لذت بهدلیل سطح سواد متفاوت خوانندگان به هرکسی دست نخواهد داد، اما هر کس که رمان بخواند لذت خواهد برد. فکر نمیکنم کسی رمانی بخواند و زجر بکشد یا خسته شود. معمولا اگر اثری را در دست بگیریم و ببینیم با روحیات ما سازگار نیست و اذیتمان میکند، کنارش میگذاریم، البته غیر از افرادی که در موارد معدود مجبورند رمانی را برای کاری یا ارائه به جایی بخوانند. به نظر من لذتِ خواندن، چیزی است که نمیشود آن را از رمانخواندن جدا کرد.
نویسنده کتاب آموزشی «واقعیت داستانی» ادامه میدهد: مسئله اساسی این است که آیا بهتر است که ما رمان را فقط برای لذت بردن بخوانیم یا اینکه در کنار آن سؤالی یا گمگشتهای داشته باشیم که با رمان خواندن به آن نزدیک شویم و از زوایای بهتری ببینیمش. موردی که الان در ایران دارد اتفاق میافتد این است که رمان خواندن در حال تبدیل به کاری تفننی است، درصورتیکه باید تمرین برای دیدن دیگری و دیدن جهان دیگری باشد، برای فهم کسانی که مثل ما نیستند اما به اندازه ما حق دارند، تمرینی برای گفتوگو داشتن با جهانهای دیگر. به نظر من درست است که رمان میخوانیم و لذت میبریم، اما کسی که رمان میخواند و وارد آن گفتوگوها و معناها نمیشود از پیگیری حوادث داستان لذتی سطحی میبرد. کسی که وارد عمق داستان و جهانهای مختلف شخصیتها میشود و با خواندن رمان درِ گفتوگو را با شخصیتها و نویسنده باز میکند، لذت بیشتری میبرد.
چیزی که تقریبا تمام نویسندگان به آن باور دارند این است که نویسنده فیلسوف یا روانشناس نیست، در عین اینکه میتواند از مسائل فلسفی یا روانشناختی در اثرش استفاده بجا کند. صیادپور نیز با تأیید این موضوع اضافه میکند: نویسنده خوب حتما به دانش جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه و دانشهایی در این مقوله مجهز است، زیرا داستان شخصیتهایی دارد و توجه به مسائل روانشناختی آنها مهم است و حالا هر چه که نویسنده مسلطتر باشد و بتواند از دانشهایی که در ناخودآگاهش دارد در اثر خود استفاده کند، اثرش از داستانی ساده تبدیل میشود به کتابی که لایههای پنهانی در آن وجود دارد. با اینهمه به نظر شخص من جز در موارد خاص که داستان بهانهای برای آموزش برخی مفاهیم است، به طور کلی وسیله آموزشی در جهان معاصر نیست.
در خصوص لذت بردن از متن و داستان ممکن است اینطور برداشت شود که اثری که پرفروشتر است داستان بهتری است که توانسته است لذت بیشتری به مخاطبانش بدهد. این مدرس داستان درباره استقبال از بعضی آثار پرفروش میگوید: اینکه نویسنده یا اثری مطرح و همهگیر میشود، لزوما به این دلیل نیست که داستان بهتر یا لذت بیشتری به خواننده میدهد، این موضوع میتواند به دلیل تبلیغات باشد. وقتی یک کتاب در فضای مجازی مطرح میشود و بعضی ناشرها هم از این فضا استفاده میکنند، در فروش آن اثر زیادی میگذارد. متأسفانه ما در این سالها به سمت تقسیمبندی کتابها به سادهخوان و سختخوان رفتهایم و این باعث شده است نسل جدید کتابخوانهای ما با آثار بزرگ ادبیات جهان به بهانه سختخوان بودن بیگانه شوند. شاید هم عدهای فکر میکنند خواندن آثار بزرگ ادبیات جهان نیاز به سالها مطالعه و آمادگی دارد، اما اینطور نیست. ممکن است یک کتابخوان کهنهکار از خواندن آثار همینگوی یا داستایفسکی لذت بیشتری ببرد، اما خواننده تازهکار هم میتواند به اندازه خودش از این آثار لذت ببرد. مسئله این است که خوانندههای ما سطحی شدهاند و عادت به تفکر در آنها کمتر شده است.