مهدی عسکری - اشاره: تنگه چزابه بهعلت قرارگرفتن بین هور و تپههای رملی، از مهمترین گلوگاههای دوران جنگ به شمار میرفت و بهدلیل قرارداشتن در مسیر دستیابی به شهرهای بستان و سوسنگرد، از موقعیت بسیار ویژه و استراتژیکی برخوردار بود. بههمیندلیل این منطقه یکی از پنج معبر اصلی هجوم ارتش عراق به خوزستان بود. ارتش صدام پساز سهروز درگیری در نوار مرزی در تاریخ ٣مهر١٣۵٩ از تنگه چزابه عبور کرد و بهطرف تپههای ا...اکبر و بستان پیش رفت و بستان به اشغال رژیم بعثی عراق درآمد تا اینکه ٨آذر١٣۶٠ درجریان عملیات طریقالقدس، رزمندگان ایرانی این نقطه را بازپس گرفتند. در آستانه عملیات فتحالمبین در تاریخ ١٧بهمن١٣۶٠ نیروهای عراقی با هدف بهتأخیرانداختن عملیات فتحالمبین، دست به حملهای دهروزه به این تنگه زدند. چزابه از نظر میزان آتشی که در این منطقه ریخته شده، در طول دوران جنگ جزو اولینهاست! حضور صدام در عملیات تنگه چزابه برای فرماندهی این عملیات، خونینترین صحنه نبرد هشتساله میان ایران و عراق را بههمراه داشت. در تنگه چزابه، دو عملیات پدافندی و آفندی توسط نیروهای جمهوری اسلامی ایران انجام گرفت و سرانجام دشمن پساز ١٠روز حمله بیامان، بدون دستاوردی شایانتوجه، دست از حملات کشید و به عملیات پایان داد. در این تقابل رودررو، ٢هزار نفر از نیروهای دشمن به هلاکت رسیدند. سردار شهید ولیا... چراغچی و شیرمرد چزابه، شهید حسن علیمردانی، فرمانده گردان روحا... (١٨بهمن١٣۶٠ در تنگه چزابه به شهادت رسید) که عهدهدار مسئولیت پدافند از تنگه چزابه و تپههای نبعه بودند با رشادت و فداکاری وصفناپذیری زیر باران شدید و شبانهروزی گلولههای توپخانه و یورشهای نیروهای پیاده مکانیزه و زرهی ارتش عراق مقاومت و پایمردی کردند. امامخمینی(ره) در جلسهای خطاب به تعدادی از رزمندگان عملیات پدافندی چزابه که به حضورشان شرفیاب شده بودند، فرمودند: «شما در عملیات تنگه چزابه اعجاز آفریدید.» تنگه چزابه در جنوب کشور به یاد شهیدعلیمردانی نامگذاری شد. او فرمانده قسمتی از نیروهای بسیج مستقر در تنگه چزابه بود که توانست با شجاعت و ازخودگذشتگی وصفناپذیری جلو حمله سه لشکر نیروی زمینی عراق را بگیرد. امیر سپهبد شهیدصیاد شیرازی، فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، بعداز شکست عراق در جمع مستقر در تنگه در یک سخنرانی گفت: «دیگر کسی به این تنگه چزابه نگوید، بلکه به یاد رشادت و شهادت شهیدعلیمردانی که مردانه مقاومت کرد و در اینجا به شهادت رسید، به آن تنگه شهیدعلیمردانی بگویید.» برای آزادی تنگه چزابه بهجز شهید علیمردانی، در این تاریخ و سالهای دیگر، شهدای زیادی تقدیم راه آزادی وطن شد.
صورتش جایی برای پانسمان نداشت...
روایت دکتر احمد جاویدیفیروز، یکی از همرزمان شهید علیمردانی، درباره او خواندنی است. او میگوید: اولین مأموریتی که راهی سقز شدم، شهیدعلیمردانی هم در همان منطقه بود. این شهر برای حضور نیروهای خودی به سه قسمت تقسیم شده بود. یک قسمت مقر اصلی و وسط شهر سقز بود، یک قسمت شهربانی و محل استقرار دیگر نیروهای ما در مکتب قرآن بود؛ ساختمانی چهارطبقه که شهیدعلیمردانی در طبقه بالای آن حضور داشت. یک کالیبر٧۵ هم بالای ساختمان مستقر کرده بود. یادم میآید کوملهها و ضدانقلاب مرتب به آنجا حمله میکردند.
او ادامه میدهد: وضعیت مناسبی نبود. خیلی از سلاحها را ضدانقلاب از مراکز نظامی برده بودند و بقیه را بچههای سپاه با چنگ و دندان حفظ کرده بودند. لشکر هم خارج از شهر بود. من هم رفتم پیش آقای علیمردانی. بنده خدا آن زمان دنداندرد شدیدی داشت. من هم به بیمارستان رفتم و سرنگ و آمپول بیحسی آوردم و دندانش را کشیدم. بعد از آن هم خیلی با هم همراه و دوست شدیم. بعد از هر چند روز یک بار یا من به دیدنش میرفتم یا او به دیدنم میآمد، تا اینکه بمباران کرمانشاه شروع شد. یادم میآید ارتش عراق یا پالایشگاه گاز را هدف قرار میداد یا بیمارستان ولیعصر(عج). من هم خودم را به بیمارستان رساندم.همان روزها که در بیمارستان بودیم قصر شیرین سقوط کرد. به رئیس بیمارستان اعلام کردیم میخواهیم به مشهد برگردیم. بعد به دیدن آقای غفوریفر، استاندار کرمانشاه، رفتیم. خرمشهر سقوط کرده بود و آبادان هم در آستانه سقوط بود. فقط اهواز تاحدودی از دستانداز دشمن درامان مانده بود. خیلی سریع وسایلمان را جمع کردیم و شهیدعلیمردانی هم یک کالیبر٧۵ وسط وانت بست و ما را تا دیواندره همراهی کرد.این همرزم شهیدعلیمردانی ادامه میدهد: از رفتن به مشهد منصرف شدیم. زمانیکه به خرمشهر رفتیم شهیدعلیمردانی هم آنجا بود. خدا رحمتش کند، مین جمع میکرد و در کارش مهارت بسیار داشت. انگار دوست داشت همهجا از من مراقبت کند و این بهدلیل علاقه قلبی دوطرفه میان من و او بود. حتی وقتی برای دیدن یکی از فرماندهان ارتش در لشکر٩٢ زرهی اهواز میرفتم، علیمردانی لطف میکرد و در نقش یک محافظ با من میآمد.جاویدی به خاطره چزابه هم گریزی میزند و میگوید: دفعه دوم که به تنگه چزابه حملهور شدیم، دیدم علیمردانی مجروح شده اما مجروحیتش سطحی بود. آنجا درگیری خیلی شدید بود. مجروحان بسیاری بودند که باید به آنها رسیدگی میکردم. ساعت حوالی ١٢ یا یک بود که به من اطلاع دادند حسن علیمردانی شهید شده است. وقتی او را آوردند دیدم شهید نشده اما از کتف راست جراحت زیادی برداشته است. کتفش را بستم. تفنگش را که یک کلت عراقی بود، گرفتم و گذاشتم توی جیبم. اصرار داشت برود و سرپرستی بچههای محور را ادامه بدهد. و رفت... . دکتر درحالیکه برای ادامه حرفهایش، چشمانش به رشته اشک نشسته، میگوید: مدتی گذشت و این بار خبر آوردند که شهید شده. بچههای محور خیلی به او علاقهمند بودند. تا زمانی هم که زنده بود، انگار عراقیها میدانستند علیمردانی زنده است؛ مرتب آتش میریختند روی سرمان. این بار خودم رفتم و جنازهاش را دیدم. از سمت راست گردن و صورت و چانه جراحت برداشته بود. واقعا جایی هم برای پانسمان
نداشت.
٣٠ نفر بودیم درمقابل ۶ تیپ دشمن
برای شنیدن از شهید علیمردانی، همرزمان زیادی حرفهای ناگفته دارند. شریف صالحی، یکی از همان همرزمان است که روایتش را از شبهای حمله و دفاع در چزابه اینگونه آغاز میکند: شبی که عراق در ساعت٩:٣٠ حمله را شروع کرد، شهیدعلیمردانی که میدانست خط آتش عراق بسیار پرشمار روی سر ما آتش خواهد ریخت، از همه نیروها خواست در ساعات اولیه فعالیت آتشبار عراق در سنگر بمانند. من در آن معرکه دیدهبان بودم اما در آن ساعات بههمراه چهارپنجنفر داخل سنگرها نشسته بودیم. آنقدر آتشبار دشمن زیاد، متوالی و قوی بود که اصلا امکان خروج از سنگر نبود. آتش تهیه عراقیها خیلی زیاد بود. فکر میکنم نیمساعت اول حمله دشمن به همین صورت و با آتش سنگین سپری شد، تا اینکه با کاهش حجم آتش دشمن، نیروهای خودی پشت خاکریز مستقر شدند. عراقیها برای تسلط بر تپههای نبئه، باید تنگه چزابه را میگرفتند تا بتواند بهدنبال عبور از این تنگه وارد دشت بستان و دشت سوسنگرد شود. بنابراین تمام تمرکز آتش دشمن روی تنگه
بود.
او ادامه میدهد: یادم میآید گروهان ما در چزابه ۶٠ ،٧٠نفر بیشتر نبوده. به گمانم ٢٠ تا ٣٠نفر هم در همان اول کار با خمپارههای ۶٠عراقی شهید شده بودند. بااینحال عراقیها دائم میآمدند جلو و برمیگشتند به عقب. آنها با تمام برتری نظامی که داشتند، برآورد درستی هم از تعداد ما نداشتند و تاحدودی هم میترسیدند. اما ما تیرباری داشتیم که هفتهشتنفر از بچهها پشت آن شهید شده بودند؛ هرکدام شهید میشد، بعدی میآمد پشت تیربار و بعد هم نفر بعدی. همرزم شهیدعلیمردانی بیان میکند: همه اینها درحالی بود که دشمن با سه تیپ زرهی و سه تیپ پیاده بود و مثل مور و ملخ به آنها نیرو اضافه میشد. در شرایط سخت آن ایام و باوجود مجروحیت، شهیدعلیمردانی میتوانست بهراحتی دستور عقبنشینی بدهد. اصلا عقل نظامی این را حکم میکرد. هیچ کس هم او را مؤاخذه نمیکرد، زیرا همه میدانستند چزابه چه خبر بوده است. صالحی به حرفهای شهیدعلیمردانی برای ضرورت مقابله با دشمن اینگونه اشاره میکند: در سنگر بودیم که رو به حسنآقا کردم و گفتم «داداش! چکار کنیم؟» حسن هم کلاه آهنی روی سرش بود. کنار ما ایستاد و گفت «هیچی سید، مقاومت میکنیم.» گفتم «من نمیگویم که عقبنشینی کنیم، اما مهمات نداریم و کلی از بچهها هم شهید شدهاند.» و دوباره حسنآقا گفت «آقاسید! ما باید اینجا بمانیم. الان ٣۶میلیوننفر پشت رادیو نشستهاند، امام در جماران پشت رادیو نشسته، همه اینها منتظرند ببینند ما چکار میکنیم. پس مقاومت میکنیم.» واقعیت جبهه چزابه هم همین بود. عراقیها اگر میآمدند وارد دشت بستان و سوسنگرد میشدند و کسی هم جلودارشان نبود. آن وقت بود که یک جبهه ۵٠٠متری به یک جبهه ۵٠کیلومتری تبدیل میشد و راحت به اهواز
میرسیدند.
مثل الفتهای چنددهساله
مرتضی کریمیاناقبال از دیگر رزمندگان دفاع از چزابه بود که همپای شهیدعلیمردانی تا آخرین روز دفاع از این تنگه استراتژیک در میدان حضور داشت. رشته الفت و دوستی او با شهیدعلیمردانی اگرچه طولانی نبود، بهگونهای سخن میگوید که این رشته به الفتهای چند دهساله میماند. خودش میگوید: ١٩سال بیشتر نداشتم که در سال١٣۶٠ به جبهه اعزام شدم. بعد از عملیات طریقالقدس دشمن تا تنگه چزابه عقب رانده شد. اواخر دیماه همان سال، خط را از نیروهای اصفهان تحویل گرفتیم. استعداد نیرویی ما یک گردان درقالب پنجگروهان بود که فرماندهی گردان بهعهده شهید حسن علیمردانی بود و شهید محمد پارسا مسئولیت معاونتش را برعهده داشت. وی ادامه میدهد: گردان ما بعداز تحویل خط چزابه، برای حفظ این منطقه، بنا به تدبیر شهیدعلیمردانی خطوط پدافندی خاصی ایجاد کرد تا جلو نفوذ دشمن گرفته شود. هرچند در مدت درگیری بین ما و ارتش عراق خط اول سقوط کرد، بااین همه، دو خط دیگر مانع نفوذ دشمن شد. شهیدعلیمردانی بعداز ساختن خط دفاعی برای ایجاد محدودیت در آتش دشمن دستور داد در ساعت٢٣ بدون هدف بر سر عراقیها آتش بریزیم. آن شب به مدت دوسهساعت تا توانستیم بر عراقیها آتش ریختیم. عراقیها هم با این حجم آتش ما تصور کردند نیروهای زیادی از رزمندگان ایرانی در خط حضور دارند و از آن به بعد، حجم آتش دشمن روی نیروها کم شد و این نشان میداد رعب و وحشت افتاده به جان عراقیها. این تدبیر درست شهیدعلیمردانی بود.او میگوید: حسنآقا را صبح ١٨بهمن در حالی که سمت چپ صورتش ترکش خورده بود دیدم. به او گفتم « زخمی شدهای، بهتر است به عقب برگردی.» اما توجهی نکرد. در دفاع از تنگه چزابه وقتی خمپاره ازسوی دشمن شلیک میشد ، شهیدعلیمردانی سر خم نمیکرد. همین دلاوریها بود که حماسهای عظیم خلق کرد و باعث شد عراق بعد از پنج روز تک، فقط بتواند خط اول را بگیرد.
صورتش جایی برای پانسمان نداشت...
روایت دکتر احمد جاویدیفیروز، یکی از همرزمان شهید علیمردانی، درباره او خواندنی است. او میگوید: اولین مأموریتی که راهی سقز شدم، شهیدعلیمردانی هم در همان منطقه بود. این شهر برای حضور نیروهای خودی به سه قسمت تقسیم شده بود. یک قسمت مقر اصلی و وسط شهر سقز بود، یک قسمت شهربانی و محل استقرار دیگر نیروهای ما در مکتب قرآن بود؛ ساختمانی چهارطبقه که شهیدعلیمردانی در طبقه بالای آن حضور داشت. یک کالیبر٧۵ هم بالای ساختمان مستقر کرده بود. یادم میآید کوملهها و ضدانقلاب مرتب به آنجا حمله میکردند.
او ادامه میدهد: وضعیت مناسبی نبود. خیلی از سلاحها را ضدانقلاب از مراکز نظامی برده بودند و بقیه را بچههای سپاه با چنگ و دندان حفظ کرده بودند. لشکر هم خارج از شهر بود. من هم رفتم پیش آقای علیمردانی. بنده خدا آن زمان دنداندرد شدیدی داشت. من هم به بیمارستان رفتم و سرنگ و آمپول بیحسی آوردم و دندانش را کشیدم. بعد از آن هم خیلی با هم همراه و دوست شدیم. بعد از هر چند روز یک بار یا من به دیدنش میرفتم یا او به دیدنم میآمد، تا اینکه بمباران کرمانشاه شروع شد. یادم میآید ارتش عراق یا پالایشگاه گاز را هدف قرار میداد یا بیمارستان ولیعصر(عج). من هم خودم را به بیمارستان رساندم.همان روزها که در بیمارستان بودیم قصر شیرین سقوط کرد. به رئیس بیمارستان اعلام کردیم میخواهیم به مشهد برگردیم. بعد به دیدن آقای غفوریفر، استاندار کرمانشاه، رفتیم. خرمشهر سقوط کرده بود و آبادان هم در آستانه سقوط بود. فقط اهواز تاحدودی از دستانداز دشمن درامان مانده بود. خیلی سریع وسایلمان را جمع کردیم و شهیدعلیمردانی هم یک کالیبر٧۵ وسط وانت بست و ما را تا دیواندره همراهی کرد.این همرزم شهیدعلیمردانی ادامه میدهد: از رفتن به مشهد منصرف شدیم. زمانیکه به خرمشهر رفتیم شهیدعلیمردانی هم آنجا بود. خدا رحمتش کند، مین جمع میکرد و در کارش مهارت بسیار داشت. انگار دوست داشت همهجا از من مراقبت کند و این بهدلیل علاقه قلبی دوطرفه میان من و او بود. حتی وقتی برای دیدن یکی از فرماندهان ارتش در لشکر٩٢ زرهی اهواز میرفتم، علیمردانی لطف میکرد و در نقش یک محافظ با من میآمد.جاویدی به خاطره چزابه هم گریزی میزند و میگوید: دفعه دوم که به تنگه چزابه حملهور شدیم، دیدم علیمردانی مجروح شده اما مجروحیتش سطحی بود. آنجا درگیری خیلی شدید بود. مجروحان بسیاری بودند که باید به آنها رسیدگی میکردم. ساعت حوالی ١٢ یا یک بود که به من اطلاع دادند حسن علیمردانی شهید شده است. وقتی او را آوردند دیدم شهید نشده اما از کتف راست جراحت زیادی برداشته است. کتفش را بستم. تفنگش را که یک کلت عراقی بود، گرفتم و گذاشتم توی جیبم. اصرار داشت برود و سرپرستی بچههای محور را ادامه بدهد. و رفت... . دکتر درحالیکه برای ادامه حرفهایش، چشمانش به رشته اشک نشسته، میگوید: مدتی گذشت و این بار خبر آوردند که شهید شده. بچههای محور خیلی به او علاقهمند بودند. تا زمانی هم که زنده بود، انگار عراقیها میدانستند علیمردانی زنده است؛ مرتب آتش میریختند روی سرمان. این بار خودم رفتم و جنازهاش را دیدم. از سمت راست گردن و صورت و چانه جراحت برداشته بود. واقعا جایی هم برای پانسمان
نداشت.
٣٠ نفر بودیم درمقابل ۶ تیپ دشمن
برای شنیدن از شهید علیمردانی، همرزمان زیادی حرفهای ناگفته دارند. شریف صالحی، یکی از همان همرزمان است که روایتش را از شبهای حمله و دفاع در چزابه اینگونه آغاز میکند: شبی که عراق در ساعت٩:٣٠ حمله را شروع کرد، شهیدعلیمردانی که میدانست خط آتش عراق بسیار پرشمار روی سر ما آتش خواهد ریخت، از همه نیروها خواست در ساعات اولیه فعالیت آتشبار عراق در سنگر بمانند. من در آن معرکه دیدهبان بودم اما در آن ساعات بههمراه چهارپنجنفر داخل سنگرها نشسته بودیم. آنقدر آتشبار دشمن زیاد، متوالی و قوی بود که اصلا امکان خروج از سنگر نبود. آتش تهیه عراقیها خیلی زیاد بود. فکر میکنم نیمساعت اول حمله دشمن به همین صورت و با آتش سنگین سپری شد، تا اینکه با کاهش حجم آتش دشمن، نیروهای خودی پشت خاکریز مستقر شدند. عراقیها برای تسلط بر تپههای نبئه، باید تنگه چزابه را میگرفتند تا بتواند بهدنبال عبور از این تنگه وارد دشت بستان و دشت سوسنگرد شود. بنابراین تمام تمرکز آتش دشمن روی تنگه
بود.
او ادامه میدهد: یادم میآید گروهان ما در چزابه ۶٠ ،٧٠نفر بیشتر نبوده. به گمانم ٢٠ تا ٣٠نفر هم در همان اول کار با خمپارههای ۶٠عراقی شهید شده بودند. بااینحال عراقیها دائم میآمدند جلو و برمیگشتند به عقب. آنها با تمام برتری نظامی که داشتند، برآورد درستی هم از تعداد ما نداشتند و تاحدودی هم میترسیدند. اما ما تیرباری داشتیم که هفتهشتنفر از بچهها پشت آن شهید شده بودند؛ هرکدام شهید میشد، بعدی میآمد پشت تیربار و بعد هم نفر بعدی. همرزم شهیدعلیمردانی بیان میکند: همه اینها درحالی بود که دشمن با سه تیپ زرهی و سه تیپ پیاده بود و مثل مور و ملخ به آنها نیرو اضافه میشد. در شرایط سخت آن ایام و باوجود مجروحیت، شهیدعلیمردانی میتوانست بهراحتی دستور عقبنشینی بدهد. اصلا عقل نظامی این را حکم میکرد. هیچ کس هم او را مؤاخذه نمیکرد، زیرا همه میدانستند چزابه چه خبر بوده است. صالحی به حرفهای شهیدعلیمردانی برای ضرورت مقابله با دشمن اینگونه اشاره میکند: در سنگر بودیم که رو به حسنآقا کردم و گفتم «داداش! چکار کنیم؟» حسن هم کلاه آهنی روی سرش بود. کنار ما ایستاد و گفت «هیچی سید، مقاومت میکنیم.» گفتم «من نمیگویم که عقبنشینی کنیم، اما مهمات نداریم و کلی از بچهها هم شهید شدهاند.» و دوباره حسنآقا گفت «آقاسید! ما باید اینجا بمانیم. الان ٣۶میلیوننفر پشت رادیو نشستهاند، امام در جماران پشت رادیو نشسته، همه اینها منتظرند ببینند ما چکار میکنیم. پس مقاومت میکنیم.» واقعیت جبهه چزابه هم همین بود. عراقیها اگر میآمدند وارد دشت بستان و سوسنگرد میشدند و کسی هم جلودارشان نبود. آن وقت بود که یک جبهه ۵٠٠متری به یک جبهه ۵٠کیلومتری تبدیل میشد و راحت به اهواز
میرسیدند.
مثل الفتهای چنددهساله
مرتضی کریمیاناقبال از دیگر رزمندگان دفاع از چزابه بود که همپای شهیدعلیمردانی تا آخرین روز دفاع از این تنگه استراتژیک در میدان حضور داشت. رشته الفت و دوستی او با شهیدعلیمردانی اگرچه طولانی نبود، بهگونهای سخن میگوید که این رشته به الفتهای چند دهساله میماند. خودش میگوید: ١٩سال بیشتر نداشتم که در سال١٣۶٠ به جبهه اعزام شدم. بعد از عملیات طریقالقدس دشمن تا تنگه چزابه عقب رانده شد. اواخر دیماه همان سال، خط را از نیروهای اصفهان تحویل گرفتیم. استعداد نیرویی ما یک گردان درقالب پنجگروهان بود که فرماندهی گردان بهعهده شهید حسن علیمردانی بود و شهید محمد پارسا مسئولیت معاونتش را برعهده داشت. وی ادامه میدهد: گردان ما بعداز تحویل خط چزابه، برای حفظ این منطقه، بنا به تدبیر شهیدعلیمردانی خطوط پدافندی خاصی ایجاد کرد تا جلو نفوذ دشمن گرفته شود. هرچند در مدت درگیری بین ما و ارتش عراق خط اول سقوط کرد، بااین همه، دو خط دیگر مانع نفوذ دشمن شد. شهیدعلیمردانی بعداز ساختن خط دفاعی برای ایجاد محدودیت در آتش دشمن دستور داد در ساعت٢٣ بدون هدف بر سر عراقیها آتش بریزیم. آن شب به مدت دوسهساعت تا توانستیم بر عراقیها آتش ریختیم. عراقیها هم با این حجم آتش ما تصور کردند نیروهای زیادی از رزمندگان ایرانی در خط حضور دارند و از آن به بعد، حجم آتش دشمن روی نیروها کم شد و این نشان میداد رعب و وحشت افتاده به جان عراقیها. این تدبیر درست شهیدعلیمردانی بود.او میگوید: حسنآقا را صبح ١٨بهمن در حالی که سمت چپ صورتش ترکش خورده بود دیدم. به او گفتم « زخمی شدهای، بهتر است به عقب برگردی.» اما توجهی نکرد. در دفاع از تنگه چزابه وقتی خمپاره ازسوی دشمن شلیک میشد ، شهیدعلیمردانی سر خم نمیکرد. همین دلاوریها بود که حماسهای عظیم خلق کرد و باعث شد عراق بعد از پنج روز تک، فقط بتواند خط اول را بگیرد.