مصطفی یوسفزاده| فیلم جمشیدیه نسبت به فیلم قبلی خانم یلدا جبلی، قدمی روبهجلوست؛ اما باید از اینجا درباره فیلم بیان کنم که هرکسی درباره هر موضوعی و هر معضل اجتماعی راههای زیادی برای بیان مباحث و گفتههای خود دارد، مثلا میتواند فرد مقاله بنویسد یا در فضای مجازی کمپین راه بیندازد یا حتی یادداشتی در مطبوعات منتشر کند؛ اما وقتی فرد سینما را مدیومی برای بیان خود انتخاب میکند، باید بداند که میخواهد فیلم بسازد و سینما یک مدیوم هنری است و جای شعاردادن نیست. از ایده فیلم جمشیدیه خوشم آمد، همچنین شروع فیلم از لحظه تولد که حالتی از خوشی به ناخوشی است، یک بار دراماتیکی تأملبرانگیزی دارد؛ اما مشکل اصلی من با بسط دراماتیک ایده خانم یلدا جبلی این است که شاخوبرگهایی که در این فیلم به وجود میآید، در خدمت ایده اصلی فیلم نیست؛ بهویژه در یکسوم پایانی فیلم، یعنی آنجایی که ما احساس میکنیم که این کاشتها باید به ثمر برسد، فیلمساز فیلمش را تبدیل میکند به یک مانیفست و یک اثر شعارزده که بارها توسط دیگرفیلمسازان خانم ساختهشده و بارها نیز شکست خورده است. اینکه حامد کمیلی در مقابل قاضی بایستد و بگوید «تا کی میخواهید زنان را در ورزشگاه راه ندهید» یا شخصیت اصلی در یک مونولوگ در مقابل قاضی بگوید «من قربانی تمام متلکهایی هستم که زنان شهر میشنوند»، من نمیگویم که در جامعه این اتفاقات وجود ندارد، من میگویم سینما و من آمدهام برای تماشای یک اثر هنری و جهان خانم جبلی در پس این واقعیت اجتماعی را ببینم، ما که میتوانیم در اخبار، فضای مجازی و حوادث روزنامهها این مطالب و حرفها را بشنویم. بهتر بود مخاطبان با زبان سینما از مشکلات و معضلات آن زن باخبر شوند و ما بیشتر شخصیتهای فیلم را درک میکردیم جای آنکه بشنویم «زنهای این جامعه قربانیاند!» نگاه کارکردگرایانه به سینما برای بیان آنچه در ذهن فیلمساز میگذرد، نگاه متعارف و مقبولی نیست؛ دقیقا همان نگاهی که خانم جبلی در فیلم جمشیدیه دارند و به نظرم حتی بیان این مسائل وظیفه یک فیلمساز نیست، فیلمساز اگر دغدغه یا معضلی را هم اگر میبیند، باید تبدیل کند به سینما؛ در غیر این صورت بهمراتب یک مقاله تأثیرش بیشتر
است.
است.